کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


روایت شهادت عبدالله بن الحسن در کتب مختلف مقتل

درباره : حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام
منبع : ارشاد ج2 ص 110، لهوف ص 122؛ اعلام الوری ص 178، مثیر الأحزان ص 74، بحارالانوار ج 45 ص 54

الأرشاد شیخ مفید( از علمای قرن پنجم هجری): در اين ميان عبد اللَّه بن حسن بن على عليه السّلام كه كودكى نابالغ بود از پيش زنان بيرون آمد و لشكر را شكافته خود را بكنار عمويش رسانيد، پس زينب دختر على عليه السّلام خود را بآن كودك رسانيد كه از رفتنش جلوگيرى كند، حسين عليه السّلام فرمود: خواهرم اين كودك را نگهدار، كودك از بازگشتن (به همراه عمه) خوددارى كرد و با سرسختى از رفتن سرپيچى نموده گفت: بخدا از عمويم جدا نخواهم شد، در اين هنگام ابجر بن كعب شمشيرش را براى حسين عليه السّلام بلند كرد، آن كودك گفت: اى پسر زن ناپاك آيا عمويم را ميكشى؟ پس ابجر آن كودك را با شمشير بزد، كودك دست خويش


سپر كرد و آن شمشير دست او را جدا كرده پيوست آويزان نمود، كودك فرياد زد: مادر جان! پس حسين عليه السّلام آن كودك را در برگرفت و بسينه چسبانيده فرمود: فرزند برادر بر اين مصيبتى كه بر تو رسيده شكيبائى كن و آن را به نيكى بشمار گير، زيرا همانا خداوند تو را بپدران شايسته ‏ات مي رساند،

فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السّلام وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ عليه السّلام لِتَحْبِسَهُ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ احْبِسِيهِ يَا أُخْتِي فَأَبَى وَ امْتَنَعَ عَلَيْهَا امْتِنَاعاً شَدِيداً وَ قَالَ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي وَ أَهْوَى أَبْجَرُ بْنُ كَعْبٍ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام بِالسَّيْفِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي فَضَرَبَهُ أَبْجَرُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدَةِ فَإِذَا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ وَ نَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّتَاهْ فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فَضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ.

**********************************************************

اخبار الطوال دینوری ( از مورخین قرن سوم هجری):

در کتاب اخبار الطوال هیچگونه گزارش یا روایتی در خصوص شهادت حضرت عبدالله بن الحسن ذکر نشده است.

**********************************************************

تاریخ طبری ( از مورخین قرن سوم هجری): آنگاه شمر بن ذى الجوشن با پيادگان نزديك حسين آمد و حسين بدانها حمله برد كه عقب نشستند و عاقبت او را در ميان گرفتند پسرى از كسان حسين سوى وى مى ‏آمد، خواهرش زينب دختر على او را بگرفت كه نگاهش بدارد حسين نيز گفت: «نگاهش بدار.» اما پسر نپذيرفت و دوان سوى حسين آمد و پهلوى وى بايستاد.

گويد: بحر بن كعب از بنى تيم الله شمشير بر حسين فرود آورد، پسر گفت: «اى پسر زن خبيث، عموى مرا مى‏ كشى؟» بحر او را با شمشير بزد. پسر دست را حايل شمشير كرد كه قطع شد و تنها به پوست بند بود.

گويد: پسر بانگ برآورد: «اى امت من.» حسين او را گرفت و به سينه چسبانيد و گفت: «برادرزاده ‏ام بر اين حادثه كه بر تو رخ داد صبورى كن و آنرا ذخيره خير كن كه خدا ترا پيش پدران شايسته‏ ات مى‏ برد، پيش پيمبر خدا صلى الله عليه و سلم و على بن ابى طالب و حمزه و جعفر و حسن بن على كه خدا همه‏ شان را صلوات گويد.» حميد بن مسلم گويد: آن روز شنيدم كه حسين مى‏ گفت: «خدايا قطره‏ هاى آسمان را از آنها بدار و از بركات زمين محرومشان كن. اگر تا مدتى بهره‏ مندشان مى ‏كنى آنها را به گروه ها پراكنده كن كه دسته ‏هاى جدا باشند و هرگز ولايت داران از آنها خشنود نباشند كه ما را دعوت كردند تا ياريمان كنند اما به ما تاختند و خونمان را بريختند.» تاریخ طبری ج ۷ ص ۳۰۵۹

**********************************************************

روضة الواعظین فتال نیشابوری ( از علمای قرن ششم هجری):

در کتاب روضة الواعظین هیچگونه گزارش یا روایتی در خصوص شهادت حضرت عبدالله بن الحسن ذکر نشده است.

**********************************************************

اعلام الوری طبرسی ( از علمای قرن ششم هجری): در اين وقت عبد اللَّه ابن حسن كه كودكى نابالغ بود از راه رسيد و در نزد سيد الشهداء عليه السّلام توقف كرد، زينب سلام اللَّه عليها از راه رسيد و خواست او را برگرداند، امام حسين عليه السّلام فرمود: اى خواهرم عبد اللَّه را برگردان و در نزد خود نگهدار عبد اللَّه از مراجعت خوددارى كرد و گفت: به خداوند قسم من از عمويم مفارقت‏ نخواهم كرد، در اين هنگام بحر بن كعب از راه رسيد و شمشير خود را حواله سيد الشهداءعليه السّلام كرد، عبد اللَّه گفت: يا ابن الخبيثة ميخواهى عمويم را بكشى، بحر شمشير خود را فرود آورد عبد اللَّه دستش را جلو شمشير گرفت و در اثر اين دستش قطع شد و از پوست آويزان گرديد. عبد اللَّه ناگهان فريادى كشيد و مادرش را صدا زد، امام حسين عليه السّلام او را در بر گرفت و به سينه خود چسبانيد، و گفت: اى پسرك من در اين مصيبت صبر كن خداوند تو را بزودى به پدران شايسته‏ ات ملحق خواهد كرد،

فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِعليه السّلام وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ فَشَدَّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ عليه السّلام لِتَحْبِسَهُ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ احْبِسِيهِ يَا أُخْتِي فَأَبَى وَ امْتَنَعَ عَلَيْهَا امْتِنَاعاً شَدِيداً وَ قَالَ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ إِلَى الْحُسَيْنِ بِالسَّيْفِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي فَضَرَبَهُ بَحْرٌ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهُ الْغُلَامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ فَإِذَا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ فَنَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّاهْ فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فَضَمَّهُ إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ يَا بُنَيَّ اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يَلْحَقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ.

**********************************************************

مقتل الحسین خوارزمی ( از علمای قرن ششم هجری):

ثم خرج عبداللَّه بن الحسن الذي ذکرناه أولًا فی روایۀ و الأصح أنه برز بعد القاسم فی الروایۀ الثانیۀ و هو یقول: إن تنکرونی فأنا ابن حیدره ضرغام آجام و لیث قسوره علی الأعادي مثل ریح صرصره أکلیکم بالسیف کیل السندره و قاتل حتی قتل و هاتان الروایتان وقع فیهما الشک بالسّابق منهما.  پس از آن، عبداللَّه بن الحسن بیرون شد.  گفتیم به روایتی، ابتدا او به میدان آمد ولی درستتر این است که عبداللَّه بعد از قاسم به میدان آمد پس، آن که گذشت قاسم بود و اکنون سخن از عبداللَّه است - او چنین رجز خواند: اگر نمی شناسیدم من فرزند حیدرم او که شیر بیشه ها بود و براي دشمنانش چون تندباد. شما را با شمشیر همانند پیمانه اي بر هم می ریزم؛ او هم جنگید تا کشته  شد. مقتل خوارزمی ج۲ ص ۳۳

**********************************************************

لهوف سید بن طاوس ( از علمای قرن هفتم هجری): فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السّلام وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام . در اين وقت عبد اللَّه  بن حسن بن علىعليه السّلام كه نوجوانى نوخاسته بود و هنوز موى بر صورتش ندميده بود از نزد زنان بيرون آمد و با شتاب خود را به كنار حسين عليه السّلام رسانيد،

فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ عليه السّلام لِتَحْبِسَهُ فَأَبَى وَ امْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِيداً فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ وَ قِيلَ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام بِالسَّيْفِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي.  زينب دختر على عليه السّلام خود را به وى رسانيده تا او را باز دارد، عبد اللَّه بشدّت امتناع ورزيد و گفت: به خدا سوگند از عمويم جدا نگردم. بحر بن كعب- يا حرملة بن كاهل- با شمشير قصد حسين عليه السّلام نمود، نوجوان گفت: واى بر تو اى خبيث‏ زاده آيا عمويم را مى‏ كشى؟

فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ فَإِذَا هِيَ مُعَلَّقَةٌ فَنَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّاهْ. شمشير كه بر امام فرود مى ‏آمد، عبد اللَّه دست بالا برد تا سپر جان عمو كند، شمشير دست عبد اللَّه را تا پوست بريد و دست آويزان شد، نوجوان فرياد وا عمّاه كشيد. فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ. حسين عليه السّلام برادرزاده را گرفته و به آغوشش كشيده فرمود: «برادرزاده ‏ام، بر آنچه بر تو گذشت صابر باش و خيرش بدان، زيرا خدا تو را به آباى صالحت ملحق فرمايد». قَالَ فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ بِسَهْمٍ فَذَبَحَهُ وَ هُوَ فِي حَجْرِ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام حرملة بن كاهل تيرى به سوى عبد اللَّه گشود و وى را در دامن عمويش به شهادت رسانيد.

**********************************************************

مثیرالأحزان ابن نما ( از علمای قرن هفتم هجری): در همان لحظاتى كه حسينعليه السّلام بر شهادتگاه، خود با لب تشنه و غرق در خون در انتظار شهادت بود، يادگار ارجمند برادرش، «عبد اللَّه»، فرزند امام حسن كه كودكى هوشمند بود، از سراپرده بانوان بيرون آمد و شتابان خود را به عموى گرانمايه‏اش حسين عليه السّلام رسانيد تا عمو را يارى كند.
عمه ‏اش «زينب» خود را به او رساند تا وى را به خيمه‏ ها بازگرداند، امّا او پايدارى كرد و بازنگشت و فرياد بر آورد كه: «لا افارق عمّى!» به خداى سوگند از عمويم جدا نخواهم شد و او را تنها نخواهم گذاشت! در اين هنگام يكى از تجاوزكاران اموى بنام «بحر بن كعب» به سوى حسين عليه السّلام روى آورد، كه «عبد اللَّه» فرياد بر آورد: هان اى پليد زاده! آيا مى‏خواهى عمويم را به شهادت برسانى؟

آن عنصر پليد نيز شمشيرى بر آن كودك محبوب فرود آورد و عبد اللَّه دست خود را سپر ساخت كه دستش از بدن جدا شد! او در حالى كه دستش تنها به پوست آويزان بود، فرياد بر آورد كه: عمو جان مرا درياب! حسين عليه السّلام او را در آغوش كشيد و بر سينه چسباند و فرمود: يادگار برادرم! بر آنچه در راه خدا بر تو فرود آمده است شكيبايى پيشه ساز و آن را به فال نيك بگير و خير بدان كه خداى پر مهر به زودى تو را بر پدران و نياكان شايسته كردارت ملحق خواهد ساخت.

و آن گاه «حرمله» گلوى آن كودك محبوب را هدف تير بيداد خود ساخت و سرش را از پيكرش جدا كرد! حسين عليه السّلام پس از شهادت جانسوز نور چشم برادرش، «عبد اللَّه» در آغوشش، رو به آسمان كرد و گفت: بار خدايا، اگر اين بندگان ستمكار و گناه پيشه‏ات را تاكنون از نعمت‏ هايت بهره ‏ور ساخته ‏اى، اينك آنان را تار و مار و مايه عبرت ديگران قرار ده و هرگز از آنان خشنود مباش.

فخرج إليه عبد الله بن الحسن و هو غلام لم يراهق من عند النساء يشتد حتى وقف إلى جنب الحسين عليه السّلام فلحقته زينب بنت علي عليه السّلام لتحبسه فامتنع امتناعا شديدا و قال لا أفارق عمي فأهوى بحر بن كعب و قيل حرملة بن كاهل إلى الحسين‏ فقال له الغلام ويلك يا ابن الخبيثة أ تقتل عمي فضربه بالسيف فاتقاها بيده فبقيت على الجلد معلقة فنادى يا عماه فأخذه و ضمه إليه و قال يا ابن أخي اصبر على ما نزل بك و احتسب في ذلك الخير فإن الله يلحقك بآبائك الصالحين. فرماه حرملة فذبحه.

تذکر: ترجمه کتاب مثیر الاحزان ترجمۀ آزاد این کتاب است و عیناً کلمه به کلمه ترجمه نشده است

**********************************************************

کشف الغمه محدث اربلی ( از علمای قرن هفتم هجری):

در کتاب کشف الغمه هیچگونه گزارش یا روایتی در خصوص شهادت حضرت عبدالله بن الحسن ذکر نشده است.

**********************************************************

تذکرة الواص ابن جوزی ( از علمای قرن هفتم هجری):

 و عبد اللّه بن حسن بن على (ع) كه مادرش ام ولد بود، سعد بن عمر بن نفيل ازدى او را كشت. تذکرة الخواص ص ۱۷۶

**********************************************************

کامل بهائی عماد الدین طبری ( از علمای قرن هفتم هجری):

در کتاب کامل بهائی هیچگونه گزارش یا روایتی در خصوص شهادت حضرت عبدالله بن الحسن ذکر نشده است.

**********************************************************

بحار الأنوار علامه مجلسی( از علمای قرن دوازدهم هجری): شيخ مفيد و سيد بن طاوس مي نگارند: لشكر كفر چند لحظه ‏اى مكث كردند و بسوى امام حسين باز گشتند و آن حضرت را احاطه نمودند. در اين موقع بود كه عبد اللَّه بن حسن بن علىعليه السّلام كه كودكى بود و زنان خيمه او را نگاه داشته بودند خارج شد و در جنب امام حسين عليه السّلام توقف كرد زينب دختر على عليه السّلام خود را به عبد اللَّه رسانيد كه او را نگاه دارد. امام عليه السّلام به وى فرمود: يا زينب او را نگاه دار. ولى عبد اللَّه قبول نكرد و بشدت امتناع نمود و گفت: نه بخدا، من از عموى خود مفارقت نخواهم كرد. ابجر بن كعب و بقولى حرملة بن كاهل شمشيرى حواله امام حسين كرد.
عبد اللَّه به او گفت: واى بر تو! اى پسر زن خبيثه آيا عموى مرا ميكشى؟ وى شمشير را حواله عبد اللَّه كرد. عبد اللَّه دست خود را سپر آن شمشير قرار داد. دستش بنحوى قطع شد كه بپوست آويزان گرديد. ناگاه آن كودك فرياد زد: يا اماه! امام حسين او را گرفت و بخود چسبانيد و فرمود: اى پسر برادرم! در مقابل اين مصيبتى كه دچار تو شد صبر كن و جزاى آن را خير بدان، زيرا خدا تو را بپدران نيكو كارت ملحق خواهد كرد. سيد بن طاوس مينويسد: حرملة بن كاهل تيرى انداخت و او را در حالى كه در كنار عمويش حسين بود ذبح كرد.

و قال المفيد و السيد فلبثوا هنيئة ثم عادوا إليه و أحاطوا به فخرج عبد الله بن الحسن بن عليعليه السّلام و هو غلام لم يراهق من عند النساء يشتد حتى وقف إلى جنب الحسين عليه السّلام فلحقته زينب بنت علي عليه السّلام لتحبسه فقال الحسينعليه السّلام احبسيه يا أختي فأبى و امتنع امتناعا شديدا و قال لا و الله لا أفارق عمي و أهوى أبجر بن كعب و قيل حرملة بن كاهل إلى الحسين عليه السّلام بالسيف فقال له الغلام ويلك يا ابن الخبيثة أ تقتل عمي فضربه بالسيف فاتقاه الغلام بيده فأطنها إلى الجلد فإذا هي معلقة فنادى الغلام يا أماه فأخذه الحسين عليه السّلام فضمه إليه و قال يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ قال السيد فرماه حرملة بن كاهل بسهم فذبحه و هو في حجر عمه الحسين عليه السّلام

**********************************************************

جلاء العیون علامه مجلسی( از علمای قرن دوازدهم هجری): به روايت شيخ مفيد و سيّد ابن طاووس: عبد اللَّه پسر امام حسن عليه السّلام كودكى بود، چون عمّ بزرگوار خود را به آن حال مشاهده كرد، از خيمه محترم بيرون آمد و دويد تا به نزديك عمّ نامدار خود رسيد، زينب خاتون هر چند خواست كه او را برگرداند قبول نكرد، در آن وقت حرملة بن كاهل- به روايت ديگر: ابحر بن كعب- شمشيرى حواله آن حضرت كرد، آن طفل معصوم گفت: واى بر تو اى ولد زنا مى ‏خواهى عمّ مرا بكشى؟ و آن طفل دست خود را پيش داشت كه شمشير بر آن امام كبير نيايد، آن خارجى تيغ را فرود آورد و دست عبد اللَّه را جدا كرد، آن طفل فرياد يا عمّاه بر آورد، حضرت او را بر كشيد و فرمود: اى پسر برادر صبر كن كه در همين ساعت در روضات جنان به پدران بزرگوار خود مى‏ رسى ،، پس حرمله حرامزاده تيرى بر آن طفل معصوم زد و او را در دامن آن امام مظلوم شهيد كرد، و مرغ روح مقدّسش به آشيانه قدس پرواز كرد. جلاءالعیون ص ۶۸۹

**********************************************************

نفس المهموم شیخ عباس قمی( از علمای قرن چهاردهم هجری): آنگاه شمر با پيادگان نزديك حسين عليه السّلام رسيد حسين عليه السّلام بر ايشان مى‏تاخت و آنها را مى‏راند باز او را در ميان گرفتند و پسرى خردسال از خاندان او بيرون آمد زينب دختر امير المؤمنين او را گرفت شايد نگاه داردش و حسين عليه السّلام فرمود: او را نگاهدار. و آن پسر خود را از دست عمّه رها ساخت و سوى حسين مى‏دويد تا كنار او بايستاد.

 (1) و شيخ مفيد گفت: عبد اللّه بن حسن عليه السّلام از نزد زنان دوان دوان بيرون آمد و او پسرى بود به بلوغ نرسيده تا كنار حسين عليه السّلام بايستاد و زينب دختر امير المؤمنين خويش را بدو رسانيد كه نگذاردش و حسين عليه السّلام فرمود: اى خواهر او را نگاهدار آن پسر سخت امتناع نمود و گفت: نه به خدا سوگند از عمّ خويش جدا نگردم.

 (طبرى) بحر بن كعب شمشير به قصد حسين عليه السّلام فرود آورد آن پسر گفت: اى فرزند زن زشت كار عمّ مرا خواهى كشت؟! ابحر شمشير زد آن پسر دست را سپر كرد و شمشير دست او را جدا ساخت چنان كه به پوست آويخته ماند پسر فرياد زد: يا أبتاه. پس حسين عليه السّلام او را بگرفت و به خويش چسبانيد و گفت: اى برادرزاده بر اينكه بر تو نازل شد شكيبايى كن و خير از خداى تعالى چشم دار كه او تو را به پدران صالح تو ملحق گرداند. پس حسين عليه السّلام دست برداشت و گفت: خدايا اگر مقدّر فرموده‏اى كه تا مدّتى اينان را برخوردارى دهى پس جدايى‏ در ايشان افكن و هر يك را به راهى ديگر بدار و ولات را از ايشان خوشنود مگردان هرگز كه ايشان ما را خواندند كه يارى كنند اما بر ما تاختند و ما را كشتند.

و سيّد گفت: حرملة بن كاهل تيرى افكند و او را ذبح كرد در دامان عمّش حسين عليه السّلام.

 (1) ابن عبد ربّه در عقد الفريد گويد: مردى از اهل شام عبد اللّه بن حسن بن على را ديد زيباروى‏ترين مردم و گفت: اين جوان را مى‏كشم. مردى به او گفت: تو را به اين چه‏كار او را واگذار. نپذيرفت و بروى حمله كرد و او را به شمشير زد و بكشت چون ضربت به وى رسيد فرياد زد: يا عمّاه، عمش گفت: لبّيك اين فريادى است كه ياور اندك دارد و كينه خواه بسيار و حسين عليه السّلام بر كشنده او تاخت و دست او را جدا كرد و ضربت ديگر زد و او را بكشت پس جنگ پيوستند.

مؤلف گويد: ظاهرا ابن عبد ربّه را عبد اللّه بن حسن عليه السّلام به قاسم مشتبه شده است.

**********************************************************

منتهی الآمال شیخ عباس قمی( از علمای قرن چهاردهم هجری):اين هنگام عبدالله بن حسن كه در ميان خِيام بود و كودكى غير مراهق بود چون عمّ بزرگوار خود را بدين حال ديد تاب و توان از وى برفت وبه آهنگ خدمت آن حضرت از خيمه بيرون دويد تا مگر خود را به عموى بزرگوار رساند. جناب زينب عليهاالسّلام از عقب او به شتاب بيرون شد و او را بگرفت و از آن سوى امام عليه السّلام نيز ندا در داد كه اى خواهر، عبدالله را نگاه دار مگذار كه در اين ميدان بلاانگيز آيد و خود را هدف تير و سنان بى رحمان نمايد. جناب زينب عليهاالسّلام هر چه در منع او اهتمام كرد فايده نبخشيد و عبدلله از برگشتن به سوى خيمه امتناع سختى نمود و گفت : به خدا قسم ! از عموى خويش مفارقت نكنم و خود را از چنگ عمه اش رهانيد و به تعجيل تمام خود را به عموى خود رسانيد، در اين وقت اَبْجَر بن كعب شمشير خود را بلند كرده بود كه به حضرت امام حسين عليه السّلام فرود آورد كه آن شاهزاده رسيد و به آن ظالم فرمود: واى بر تو! اى پسر زانيه ، مى خواهى عموى مرا بكشى؟ آن ملعون چون تيغ فرود آورد عبدالله دست خود را سپر ساخت و در پيششمشير داد، شمشير دست آن مظلوم را قطع كرد چنانكه صداى قطع گردنش بلند شد و به نحوى بريده شد كه با پوست زيرين بياويخت .آن طفل فرياد برداشت كه يا ابتاه ! يا عمّاه ! حضرت او را بگرفت و برسينه خود چسبانيد و فرمود: اى فرزند برادر! صبر كن بر آنچه بر تو فرود آيد و آن را از در خير و خوبى به شمارگير، هم اكنون خداوند ترا به پدران بزرگوارنت ملحق خواهد نمود. پس حرمله تيرى به جانب آن كودك انداخت و او را در بغل عمّ خويش شهيد كرد

**********************************************************

مقتل الحسین مرحوم مقرم( از علمای قرن چهاردهم هجری): سپاه كوفه پس از اندكى درنگ دوباره به سوى امام حسينعليه السّلام برگشتند و در حالى كه هنوز روى زمين نشسته و نمى‏ توانست بلند شود اطرافش را محاصره كردند، در اين هنگام عبدالله بن حسن كه يازده ساله بود نگاهش به عمويش افتاد و ديد كه دشمن دور او حلقه زده است، حركت كرد دوان دوان به سوى عمو برود، جناب زينب (عليها السلام) خواست او را نگه دارد و به خيمه ‏ها برگرداند او مى ‏گفت نه، به خدا سوگند از عمويم جدا نمى‏ شوم. حركت كرد و خود را به امام عليه السّلام رساند. در همين هنگام، بحر بن كعب شمشير بلند كرده بود كه بر سر امام عليه السّلام فرود آورد، عبدالله داد كشيد و گفت: اى پسر زن ناپاك، تو مى‏ خواهى عمويم را بكشى؟ آن دژخيم شمشيرش را فرود آورد و عبدالله كه دست خود را به عنوان حمايت از عمو، سپر ساخته بود تا از فرود آمدن شمشير بر بدن عمويش جلوگيرى كند، آنچنان دست كوچك و نازكش را قلم نمود كه به پوست بازو آويزان گرديد. صداى عبدالله بلند شد و با گفتن يا عماه! بدادم برس! خود را در دامن عمو انداخت، حسينعليه السّلام بدن نيمه جان او را به آغوش كشيد و لختى دل به دلش نهاد تا دم جان دادن با او همدردى نمايد، آنگاه به او فرمود:  فرزند برادرم! بر اين مصيبت صبر كن كه خير تو در آن است، زيرا خداوند تو را به پدران صالح و شايسته‏ات ملحق خواهد نمود. آنگاه هر دو دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و سپاه كوفه را اين چنين نفرين نمود: خداوندا! اين مردم ستمگر را از باران رحمت و از بركات زمين محروم بگردان! و اگر عمرشان به درازا مى‏ كشد به بلاى تفرقه و تشتت مبتلايشان بفرما، و آنها را در اختلاف شديد قرار بده، حكام و فرمانروايانشان را هرگز از آنان خشنود و راضى مگردان (ستيزه و دشمنى بين آنان و حكامشان قرار بده) كه آنها ما را با وعده نصرت و يارى دعوت كردند سپس بجنگ ما قيام نمودند.