کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مناجات نیمه شعبان با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : مرضیه عاطفی     نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه     وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن     قالب شعر : غزل    

می‌نشینم گوشه‌ای و آهِ حسرت می‌کشم           گوشه‌چشمی از تو را عمریست منّت می‌کشم

از ازل «قالوا بلی» گـفتم برای دیدنت           سال‌ها بر دوش خود بارِ امانت می‌کشم


مهزیارت بی‌تو شد آواره! امّا بی‌تو من           این نفس‌هایِ کذایی را چه راحت می‌کشم!

خوشبحالِ عاشقی که گفت با عجز و نیاز           ناز چشمان تو را محض عبادت می‌کشم

عهد بستم با تو امّا نفْس عهدم را شکست           اینچنین در وادیِ عصیان اسارت می‌کشم

تا که آقا سر به زانوی تو روزی جان دهم           روز و شب بر لوح دل نقشِ شهادت می‌کشم

در خـیالاتـم تجـسّم می‌کـنم رویِ تو را           رنجِ بسیاری از این طرزِ زیارت می‌کشم

باز هم یکسالِ دیگر باعثِ زحمت شدم           نیمۀ شعـبان که می‌آید خجالت می‌کشم!

: امتیاز

مدح حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : وحید قاسمی نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

مژده بیداردلان پیک سحر در راه است            شب دلـواپسیِ منتـظـران کـوتاه است

همه‌جا صحبت درمان تب سختی‌هاست            همه‌جا حرف سرِ نسخۀ خوشبختی‌هاست


گوش کن! زمزمۀ خاتمۀ تاریکی‌ست            خیمۀ حضرت خورشید همین نزدیکی‌ست!

گوش کن لایحۀ دولت خوش عهدی را            بـر دمـاونـد بـزن پـرچـم یا مهـدی را

شوق دیدار رسانده ست به لب جان‌ها را            بـوی اسپـنـد قـرق کرده خـیابان‌ها را

خبر این بار دقیق است! می‌آید منجی            وعدۀ عهـد عـتیـق است می‌آید منجی

لوح محفوظ بشارت به ظهورش داده            دل به آن لهـجۀ آرام و صبورش داده

می‌رسد بت‌شکنی! چون بت و نمرودی هست            قول قرآن و زبور است که موعودی هست

گـفـتـه انجـیـل که فـریـادرسی می‌آیـد            صـبـح آدیـنـه مسیـحـا نـفـسـی می‌آیـد

دو قدم مانده فقط! خسته شدن بی‌معناست            پشت این گردنۀ سخت، بهشتی پیداست

عمر دجـال به فردا نرسد، کوتاه ست            باخبر باش! خبرهای خوشی در راه است

ذوالـفـقـار خِـردش مصلح کـژ تابی‌ها            بـرسـد کـاش به گـوش کر وهـابـی‌ها

کـعـبه آمـادۀ اثـبـات مسـلـمانی‌هـاست            نوبت بـستـن پـرونـده سـفـیـانی‌هاست

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : اسماعیل تقوایی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن قالب شعر : قطعه

عالم سراپا نور شد، شمس و قمر مستور شد           تابید انـوار خدا، بر سامرا و بر زمین
اندر سرای عسکری، آمد زنسل حیدری           مولود زیبا منظری، براو هزاران آفرین


میلاد آن جان جهان، باشد بهار عاشفان           گنجینه خلقت شده، تکمیل با دُرّی ثمین
بالا چراغانی شده، هنگام مهمانی شده           آمد به عرش کبریا، قنداقه آن مه جبین
عطر بهشتی حس شود، از دامن نرگس شود           فـرهادها را آمده، شیرین مثال انگـبین
از بهر این عالی نسب، افلاکیان غرق طرب           بهـر خـداونـد جـهـان، آمد ولی آخرین
ماه درخشان آمده، سلطان خوبان آمده           آمد سرور بیکران، اندر قلوب مؤمنین
باشد فرعون زمان، اندر پی آن جانِ جان           غائب شد از هر دیده ای، آن مقتدای اهل دین
موعـود قـرآنی بود، اوج مسلمانی بود           در ظلمت ظلم جهان، شمس الضحی، حبل المتین
میلاد او روز خدا، شادان به جنّت مصطفی           برشیعیان مرتضی، زیباترین، زیباترین
او ماه نـاپـیدا بود، روشنگـر دل‌ها بود           با یوسف زهرا شود، فردای عالم بهترین
پیـوسته بر لبهـای ما، این معـزالاولـیا           بنما ظهور ای مقتدا، آقا، مذل الظالمین

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : علی انسانی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : مربع ترکیب

هر کوچه و هر خانه‌ای از عطر، چو باغی‌ست           در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغی‌ست
آویخته بر سر درِ هر خانه چراغی‌ست           بر هر لبی از موعد و موعود، سراغی‌ست


از شوق، همه رو به سوی میکده دارند
یاری ز سفـر، سوی وطـن آمده دارند
کی یـار سـفـر کـردهٔ مـا از سـفـر آیـد           بعد از شبِ دیجـورِ محـبان، سحـر آید
از بـاب صفـا، قـبلـهٔ مـا کی به در آیـد           بی بال و پـران را پر و بـالی دگـر آید

کی پرده گـشاید ز رخ آن روی گشاده
کز رخ کند از اسب، دو صد شاه پیاده
تو در پی خود، قـافـله در قـافـله داری           در سلسلهٔ زلف، دو صد سلـسله داری
با آن‌که خود از منتـظرانت گـله داری           سوگـند به آن اشک که در نافـله داری

با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن
آن چشم که روی تو ببـیند تو عطا کن
ای گـمـشـدهٔ مـردم عـالـم به کـجـایـی؟           کی از مه رخـسارهٔ خود پرده گشایی؟
ما ریـزه‌خـوریم و تـو ولی‌نعـمت مایی           هر جـمعه هـمه چـشم به راهـیم بیـایی

یک پـرتـو از آن چـاردهم لـمعـه نیامد
بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد
بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما           کس نیست در این قافله، وامانده‌تر از ما
ما بی‌خـبریم از تـو و تو با خـبر از ما           ما منتظِر و خونْ دلت ای منتظَر از ما

ما شب‌زده‌ایم و تو همان صبح سپیدی
تـنهـا تو پـناهی، تو نـویدی، تو امیدی
عـشــق ابــدی و ازلــی بـا تـو بـیــایـد           شـادی ز جهـان رفـته، ولی با تو بیاید
آرامـش بـیـن‌الــمـلـلـی بـا تــو بـیــایــد           ای عِـدلِ عـلی! عَـدلِ عـلی با تو بیاید

عمری‌ست که در بوتهٔ عشقت به‌گدازیم
هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم
هرچند که ما بهره‌ور از فیض حضوریم           داریم حـضور تو و مشـتـاق ظـهـوریم
نـزدیک تو بر مایی و مائیم که دوریم           بـا دیـدهٔ آلـوده چه بـیـنـیـم؟ که کـوریـم

در کوه و بیابان ز چه رو دربه دری تو؟
هـم منـتـظـِر مایی و هم منـتـظَـری تو

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : ناشناس نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

سرمای دی گذشته، بهاران رسیده است            شبهای سخت هجر به پایان رسیده است
تـاریخ انـقـضـای مکـاتـب فـرا رسـیـد            دوران حـاکـمـیّت قـرآن رسـیـده است


درهای آسمان به دو عـالـم گشوده شد            وقت نـزول سـورۀ باران رسیده است

« أمًّ یُـجـیب» اهـل دعـا کـارگـر شده            هر درد بی‌دوا پی درمان رسیده است
شادی کـنـید نیـمـۀ شـعـبـان رسـیـده و            روز به غم نشستن شیطان رسیده است
آمــد خــلاصــۀ هـمـۀ انــبــیــاء قــبـل            موسی، خلیل، نوح، سلیمان رسیده است
منجی قـدم گـذاشته بر خاک این زمین            احیـاگـر معـارف ایـمـان رسیـده است
مـژده، امـید آخـر مستـضـعـفـان رسید            مشکل‌گـشای عـالم امکان رسیده است
با شـوکـت مـحـمـد و با هـیـبت عـلـی            آئـیــنـۀ تـجـلـیّ یــزدان رسـیـده اسـت
بـین قـلـوب غـم‌زده دیـدم سـرور بـود            گویی مراد قـلب پـریشان رسیده است
شادی به خانۀ فـقرا سر زده است باز            در سفره‌های خالی شان نان رسیده است
پای «جـواز نـوکـری» بچـه شیعـه‌ها            امضای لطف صاحب دوران رسیده است

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : عماد بهرامی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

ای مسیحای دل حضرت زهرا برگرد           آه ای مــاه؛ بـه آه دل تــنــهــا بــرگـرد

بی‌تو هر روز هوای دل ما بارانی‌ست           بی‌تو تا صبح فرج خیر در این دنیا نیست


گـوشه چـشم ت مـتحـوّل بکند دل‌ها را           آنچـنانی که تـوسـل به تو مشکـل‌ها را

بوی پیـرآهـنت آمد دل یعـقـوب گرفت           حال کنعانی ما سبقت از آشوب گرفت

چه جوانها که پس از رفتن تو پیر شدند           پیـرهـا هم ز فـراق تو زمین‌گـیر شدند

برنگشتی و جهان از شب ظلمت پر شد           روزمان شب شد و نان دل ما آجر شد

نیـستی هر شب جـمعه شب احیا داریم           صبح تا شب تونبـاشی شب یلدا داریم

سورۀ فـاتحـه؛ ای بـاطن قـرآن برگرد           فـتح ا‌لله بـکـم، حـضرت بـاران برگرد

غُصه این است که فریاد رسی نیست، بیا!           دیگر ای یار مجال نـفـسی نیست، بیا!

نـکــنـد بــاز نـگــردی و بـمـیــرم آقــا           تو فـقـط یـار مـنی، از هـمه سـیـرم آقا

خونِ دل خوردن و دلدار ندیدن سخت است           گاه و بیگاه فـقط آه کشیدن سخت است

تو نـبـاشی بـخـدا بی‌کـس و کاریم همه           دلبـر بـی‌کـس من! ابـر بـهـاریـم هـمـه

سنگ ما را به دلت یکسره می‌کوبی تو           آه آقـای غــریـبـم چــقَــدَر خــوبـی تـو

انـتـظـار فـرجت مـرد عـمل می‌خواهد           یک علمدار، و هفتاد و دو یل می‌خواهد

فـصل‌ها بی‌تو همه سـرد و بِلاتکـلیفـند           آسـمان‌ها و زمین هر دو بِـلاتکـلـیـفـند

مظـهـر عـدل خـداوند! بیا مهـدی جان           می‌زند فـاطـمه لبخـند، بیا مهـدی جان

ای وجــود تـو سـراپـا غــزلِ مــرثـیّـه           اشـک و آه تــو شــده داغ دل نــاحـیّـه

ساکن کرب و بلا را به چه جرمی کُشتند؟           بدش این بود که با تـیغِ نَبُر می‌کـشتـند

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

زلفِ بر باد ده‌ات ریخت به هم دل‌ها را           آنچـنانی که تـوسـل به تو مشکـل‌ها را

مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : رضا قاسمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : ترکیب بند

در صحـن طبعم واژه‌ها هم بی‌قرارند            انگـار حسّ و حال شعـری تازه دارند
وقتی که حرف از مُنتَظَر شد بغض کردند            گفتند یک عمر است که چشم انتظارند


بارانی از مضمون چکید از چشمِ خودکار            تـا ابــرهـای کـاغـذی قــدری بـبـارنـد
دیـدم کـمال هـم‌نـشـیـنـی هم اثـر کـرد            کاغـذ؛ قـلم؛ واژه؛ به حال من دچارند
تسبـیحی از جنس هِجاها ساخـتم چون            دیـدم تـمـام حـرف‌ها لـحـظـه شـمارند
پـس بی‌درنـگ از دلـبرِ دلخـواه گـفـتم
یک یا عـلـی هم بـعـدِ بـسـم الله گـفـتـم
سُستم ولی از عشق، محکـم می‌نویسم            از عرش می‌گویند و من هم می‌نویسم
در آیـنـه‌بـنـدان صـیـقـل خـوردۀ شعـر            با چـشمِ طبـعـم هر چه دیـدم می‌نویسم
قـنداقـه‌ای در دستِ نوری می‌درخشید            پس دارم از خـورشـید عـالم می‌نویسم
از قـطـره ‌اشکِ شـوقِ بابـایی خـدایی            از خـنـده‌هـای آب زمــزم مـی‌نـویـسـم
آنـقـدر مـحـوم که قـلـم از دسـتـم افـتاد            پس بـیـشتر می‌بـیـنـم و کم می‌نـویـسم
از روی دستِ شـاعـرِ مـطـلـق نوشـتم            گـفـتـند جـاءالعـشق، جـاء‌الحـق نوشتم
آمـد کـسـی کـه بـا هـمـه تـوفـیـر دارد
او که نگـاهـش لـطفِ عـالـم‌گـیر دارد
آمـــد طــبــیــب حــاذق دردِ جــدایــی            هـر چـند که دردِ غـمـش واگـیـر دارد
گـفـتـند «اَشِدّاءُ‌عَـلیَ‌الْکُـفّـار» هر چند            در دست او شـمـشیـر هم تـدبیـر دارد
مانند جـدش چـشم او حُر آفـرین است            از بـس نـگــاه نــافــذش تـاثــیـر دارد
با اینکه او در مهـربانی بی‌نظیر است            امـا بــرای دشـمـنـش شـمـشــیـر دارد
آمد کسی که در زمستان هم بهار است

او وارث اصلـی تـیـغ ذوالـفـقـار است
بـاید که ما هم در سپـاهـش یـار باشیم            اما نه اینـکه روی دوشـش بـار باشـیم
باید بصیرت داشت و از حق سخن گفت            صـفـین اگر تـکـرار شد عـمـّار باشیم
بـاید که پـای عـشـق، تـا آخـر بـمـانـیم            یـا پـای دارش مــیــثـم تـمّــار بـاشـیـم
وقـتی که آمد گـفـت وقت انتـقـام است            باید خـروشِ غـیـرت مـخـتـار بـاشـیـم
بــایـد بــرای یـا لَـثـارات الـحـسـیـنـش            از بغضِ خونخواهی حق سرشار باشیم
بـاید فـدک را از سـقـیـفه پس بگـیـریم
حـق عـلـی را از خـلیـفـه پس بگـیریم

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمدجواد غفورزاده نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

باز دل، چـلّه‌نـشـین حـرمِ راز شده‌ست           مرغ شب، با نفس صبح هم‌آواز شده‌ست
باز با دست سحر، پنجره‌ها باز شده‌ست           باز فصلِ سفـرِ چـلچـله آغـاز شده‌ست


با نـسیـمی که به دل‌جـویـی من می‌آیـد
باز عـطر گـل نـرگـس ز چـمن می‌آید

این گـل لالـه، که زیـبـایی بی‌حـدّ دارد           در چـمـن تـازگی و لطـف مجـدّد دارد
نکـهـت فـاطـمـه و عـطر محـمّـد دارد           آفـریـنش به لبـش، ذکر خوش‌آمد دارد

این گل سرخ، که از گلبن توحید شکفت
هر که دیدش، «زَهَقَ الباطِلُ و جاءَ الحَق» گفت

جلوۀ « وَالقمر» و آیت « وَالعصر» آمد           رحـمت واسـعۀ بی‌حد و بی‌حـصر آمد
فـتح نزدیک شد و، زمـزمۀ نـصر آمد           کـارفـرمای دو عـالـم، ولیِ‌ عـصر آمد

گرچه در خوشدلی فاطمه، تردیدی نیست
زادروز پسرش هست، ولی عیدی نیست

چه بگویم که مرا عقدۀ عالم به گلوست           داستان من وغم، خاطرۀ سنگ و سبوست
کی شود پرده به یک سو رود از چهرۀ دوست           »آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست«

عید روزی‌ست، که بارد به جهان ابرِ کَرم
مـصلح کـل بـزند تکـیه به دیـوارِ حرم

عید روزی‌ست، که آفاق گلِ نور شود           از جهـان، سـایۀ بیـدادگـران دور شود
روز نابودی تزویر و زر و زور شود           یعنی از پرتو موسی، همه جا طور شود

عـید روزی‌ست، که آفـاق منـوّر گردد
باغ سـرسـبـز شود، باز ورق برگـردد

عید روزی‌ست، که دل‌ها شود از غصه جدا           روز آغـاز ثـمـربـخـشـی خـون شـهـدا
برسد پـرتـو روشـنگـر مصبـاح هـدی           تکـیه بر کعـبه زنـد منـتـقـم خـون خـدا

بشنود گوش فلک، صوت خوش تکبیرش
دولت عـدل شـود، دولـت عـالـم‌گـیرش

عید روزی‌ست، که با عشق، هماهنگ شود           عرصه بر تهمت و تزویر و ریا تنگ شود
نرم، چون آب، دلِ سخت‌تر از سنگ شود           باغ سرسبز و نشاط‌ آور و گل‌رنگ شود

عید روزی‌ست، که ایمان و امان تازه شود
یک چمن لالۀ پرپر شده، شیرازه شود

ای که جبریل امین، پیک پیام‌آور توست           ای که عیسای نبی، روز فرج، یاور توست
سرمۀ چشم ملائک، همه خاک در توست           چشم بر راه ظهورت به خدا، مادر توست

تو بـیا! تا غـم عـالم، هـمه از دل برود
کشتی از دامن توفان، سوی ساحل برود

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمدجواد غفورزاده نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مثنوی

گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست           پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست

آنجـا که هـست، آیـنهٔ شـادی و سـرور           اشراق عشق و عـاطفه و جلوه‌گاه نور


آنجا که انـبـیا هـمه هـستـند در طـواف           آنجا که عشق و عاطفه دارند اعتکاف

آنجـا که دیـده‌ها، پـلـی از آب بـستـه‌اند           یعنی دخیل اشک به «سرداب» بسته‌اند

چـشم هزار ماه جـبـین، مشتری اوست           نقـش نگین وحی، در انگشتری اوست

مـحـبـوب نـازنـین سـراپـردهٔ خـداسـت           در کائـنات، رحـمت گـستردهٔ خـداست

چون روح، در تمامی اعصار جاری است           جان جهان، ذخـیرهٔ پـروردگاری است

سنگ بنای کعـبه، سـیاهی خـال اوست           وجه خـدای جَـلَّ جَـلالُـه جـمال اوست

جان بی‌فـروغ طلعت او جان نمی‌شود           او حجت خـداست که پـنهـان نـمی‌شود

روزی که ظـلـم پُـر کـند آفـاق دهر را           احلی من العـسل کند این جام زهـر را

آن روز، روز سلطنت داد و دین رسد           یعنی زمین، به ارث به مستضعفین رسد

پر می‌کند ز عدل خود این خاک تیره را           آئـیـنـهٔ بـهـشـت کـنـد، ایـن جـزیـره را

یوسف به بوی پیـرهـنش زنده می‌شود           دل‌های مـرده با سخـنـش زنده می‌شود

او را بخـوان در آیـنـهٔ نـدبـه و سـمات           فـرزندی از سلالـهٔ طاهـا و محکـمات

روی لـبـش تـلاوت لـبـیک دیـدنی‌ست           آری دعـای او به اجـابت رسیـدنی‌ست

احـیــا گـر مــعــالِــم دیـن خــداسـت او           شمس‌الضحای روشن و نورالهداست او

الهـام، کم گرفـتی از آن فـاطـمی‌نَـفَـس           با خود حدیث نَفْس کن، ای مانده در قفس

یک‌بار خوانده‌ای، که جوابت نداده‌اند؟           آتـش گـرفــتـه‌ای تـو و آبـت نـداده‌انـد؟

تکرار کن به زمزمه در سجده و رکوع           ای دیدگان شب‌زده! «فَلْتَذْرَفِ الدُّموع«

ای حُــسـن مـطـلـع هــمـهٔ انـتـخـاب‌هـا           تو آفـتـاب حُـسـنی و مـا در حـجـاب‌ها

مضمون بکر و ناب «مناجات جوشنی«           فـرزنـد اخـتـران درخـشـان و روشـنی

دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک           خواندم «متی ترانا» گفتم «متی نراک«

»یا ایها العـزیز» ببـین خـسـته حـالی‌ام           چـشـمان پُـر سـتـاره و دسـتان خـالی‌ام

مـائـیـم آن خـسی که به مـیـقـات آمـدیم           شرمـنده با «بضاعت مـزجات» آمدیم

شـام فــراق سـورهٔ والـیـل خـوانـده‌ایـم           یوسف ندیده «اَوفِ لَنا الکَیل» خوانده‌ایم

یا ایـهـا الـعـزیـز بـه زیـبـایـی‌ات قـسـم           بر حـسن بی‌بـدیـل و دل‌آرایی‌ات قـسم

دل‌ها ز نکـهـت سخـنت، زنده می‌شود           عالـم به بـوی پیـرهـنت، زنـده می‌شود

صبح وصال تو، شب غم را سحر کند           آفــاق را نـگــاه تـو زیـر و زِبَـر کـنـد

موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست           شهر مدینه چـشم به راه ظهـور توست

تنها نه از غـمت دل یاران گرفته است           چشم بقـیع تر شده، بـاران گرفته است

شعر « شفق» حدیث زبان دل من است           تـکـرار نـام تـو ضـربـان دل من است

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : سیدرضا مؤید نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترجیع بند

بهـار آمـد و عـطری به هر دیار زدند           به جای‌جای زمین نقشی از بهار زدند

فـرا رسـیـدن نوروز و موکـب گـل را           به نـغـمه جـارچـیـان بـهـار جـار زدند


به هر کجای در آید نسیم، عطـرافشان           مگر که بر نَفَسش بوی زُلف یار زدند

به روی جامۀ سبزی که بر تنش کردند           هـزار بـرگ به پـیـراهـن چـنـار زدنـد

هـزارها عَـلَـم سـرخ و زرد و آبیِ گل           به این نویـد به گلزار و کوهسار زدند

شکوه موکب میلاد حضرت مهدی‌ست           که بر زمین و زمان این همه نگار زدند

رسـیـد مـهـدی مـوعـود کـز ولادت او           به فـرق عشق و وفا تاج افـتخار زدند

عصارۀ همه گل‌های احمدی مهدی‌ست
گُـلِ همـیشه بهـار محـمـدی مهـدی‌ست

طـلایــه‌دار سـحــرگــاه نــور مـی‌آیــد           امـيـر قــافـلـۀ شـوق و شــور مـی‌آیــد

گـشـوده پـنجرۀ نـور بر زمین و زمان           امــام نــور کـه در سـال نــور مـی‌آیـد

امـام يـازدهـم را به شـادی و تـبـريک           مَلَک ز هر طـرفی در حـضور می‌آید

به مـنـزل دل ویـران مـا بُـوَد نـزدیک           طــنـیـن قــافــلـه کـز راه دور مـی‌آیــد

ز شــوق تــابــش ایـن آفــتــاب آزادی           ز ذرّه ذرّه ســـرود ســــرور مــی‌آیــد

پس از سه روز سفر در عوالم ملکوت           ز مــيـهــمـانـی ربِّ غــفــور مــی‌آیــد

ز غــیـب یـافـتـه اَلـواح مـهــدویّـت را           کَـلـیـم عـالَـم رَجَـعـت ز طـور مـی‌آیـد

بود کريم و همين بس کرامتش که مدام           از او عـنايت و از مـا قـصـور می‌آیـد

عصارۀ همه گل‌های احمدی مهدی‌ست
گُـلِ همـیشه بهـار محـمـدی مهـدی‌ست

نظام‌بخش جهان و جهانِ جان مهدی‌ست           امام منتقـم و صاحب‌الزمان مهدی‌ست

کسی که عـدل عـلی را به معنی اعلی           برای نوع بـشر آرَد ارمغان مهدی‌ست

کسی که با کـلماتـش به ظاهر و باطن           کتاب حُسن خدا راست ترجمان مهدی‌ست

کسی که رجعت والای صالحان زمین           برای یاری او می‌شود عیان مهدی‌ست

کـسی که فـیض نگـاه ولایـتـش امروز           نگاهدار زمین است و آسمان مهدی‌ست

وجود او همه لطف است و غیبتش همه لطف           کمال لطف خـدا بر جهانیان مهدی‌ست

کـسـی کـه زمـزمـۀ عـاشـقـانـه‌اش آرد           نزول بارش رحمت به انس و جان مهدی‌ست

عصارۀ همه گل‌های احمدی مهدی‌ست
گُـلِ همـیشه بهـار محـمـدی مهـدی‌ست

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : راضیه مظفری نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

برگشتنت حتمی‌ست! آری! رأس ساعت            هرچند یک شب مانـده باشد‌ تا قـیامت

می‌آید آن صبحی که آغاز جهان است            آن روز روشـن، آن طـلـوع بی‌نهـایت


گـفـتـند روی فـرش مـا پـا مـی‌گـذاری            جـارو زدم تـنهـا به شـوق این روایت

در کوچه‌ها دیدم تو را؛ نشـناختم... آه            دیدم تو را، افـسوس بی‌عرض ارادت

در زیر باران هر دعایی مستجاب است            از چـشـم‌هـایت گـفـتـه‌ام وقـت اجـابـت

با یـاد تـو از کــربـلا تـربـت گـرفــتـم            در آرزوی آن نــمــاز بـا جــمــاعــت

می‌بویـمش در سجده بعد از هر نمازم            عطر شهـادت می‌دهد؛ عـطر شهادت!

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : فاطمه زاهد مقدم نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

بـهــارِ آمـدنـت مـی‌بـرد زمــسـتـان را           بیا که تـازه کنم با تو هر نفس جان را

به بـرف بی‌رمـق روی کـوه‌ها برسان           سـلام گـرم و خـوش آفـتـاب تـابـان را


شبـیه شاخۀ گل کرده روی دست بهار           پُر از امید کن آغـوش این درخـتان را

بـرای چـشـمـۀ خـشکـیـدۀ نـگـاهـم بـاز           بخـوان شـبیه گـذشته دعـای بـاران را

به شـوق آمـدن روزهای خـوب هـنوز           نشـسـته‌ام به تمـاشـا غـروب ایـوان را

کجاست گـمشدۀ من در این هـیاهـو؛ آه           سـکـوت می‌کـنم انـدوه هر خـیابـان را

چـقـدر بی‌تو از این راه‌ها گـذر کردیم           چقدر بی‌تو همه نیمه‌های شعـبان را...

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : نغمه مستشار نظامی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل مثنوی

شعری به رسم هدیه، سلامی به رسم یاد           روز تــولـد تـو سـپـردم بـه دسـت بــاد

ای باد! راه خـانۀ مـوعـودمـان کجاست           ای رودهای گمشده! مقصودمان کجاست


ای کاش باد بود و غـزل بود و جاده‌ها           مـی‌آمــدیـم سـوی تـو مـا پــا پـیــاده‌هـا

می‌آمدیم و عرض ادب، عرض احترام           تـبـریک عـیـد و گـفـتـن لبـیـک یا امـام

روز تـولـد تو زمـین مـهـربـان‌تر است           خورشید شاد‌تر شده گویا جوان‌تر است

کوچه به کوچه زمزمۀ طاق نصرت است           عید است و جمکران تو امشب قیامت است

دورم ولی تو مرحمتت دیر و دور نیست           بودن فقط منوط به شرط حضور نیست

مادربزرگ گفت که او، حَیّ و حاضر است           بر حال ما همیشه نگهبان و ناظر است

دستش گره‌گشاست، نگاهش گره‌گشاست           یک خنده روی صورت ماهش گره‌گشاست

ای دل چرا شکسته و ساکت نشـسته‌ای           چیزی بگو که ندبه و آهش گره‌گشاست

شعبان کرامت است و شفاعت علی‌الخصوص           مـاه تـمـام نـیـمـۀ مـاهـش گـره‌گـشاست

شب پشت شب گره به گلوی غزل زده           حلقه به حلقه زلف سیاهش گره‌گشاست

حلـقه به حلـقه در زده تبـریک گـفـته‌ام           نـام تو را در این شب تـاریک گـفـته‌ام

نام تو روشنایی صبح است و راز عشق           خواندم پس از اذان طلوعت نماز عشق

روز تــولــد اسـت و ســلام و ارادتــی           دادم بـه دسـت بـاد بـه شــوق زیـارتـی

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : سیداکبر میرجعفری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

امشب شب شب‌های درخشان جهان است           امشب شب گل، یا شب دل، یا شب جان است

آن نورتر از نورتر از نور رسیده‌ست           نوری که به رگ‌های جهان در جریان است


آن تازه‌تر از تازه که در باغ دمیده‌ست           گل‌چهره و گل‌جامه و گل‌بوی‌دهان است

دل می‌زند اینبار، خبر چیست؟ مگر چیست؟           دل می‌زند و این ضربان، نبض زمان است

تا صبـح، دمـادم پـر و آواز و فـرشتـه           در باد از آن دشت به این دشت، وزان است

امشب شب میلاد، شب نور، شب سور           امشب شب شب‌های درخشان جهان است

: امتیاز

مدح حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمد جواد شرافت نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلین قالب شعر : غزل

اگرچه زود؛ می‌آید، اگرچه دیر؛ می‌آید           سوار سبـزپوش ما به هر تقـدیر می‌آید

همان خورشید موعودی که در روز طلوع او           حدیث صبح صادق می‌شود تفسیر، می‌آید


زمین آبی‌تر از این آسمان‌ها می‌شود وقتی           که آن آئیـنۀ سبز «خدا تصویر» می‌آید

شکـوه مهـربانی که نگـاه نافـذش حـتی           به روی سنگ‌ها هم می‌کند تأثیر، می‌آید

در اعماق نگاهش می‌توان خشمی مقدس دید           دلش لبریز از مهر است و با شمشیر می‌آید

چنان با ضربه‌های حیدری اعجاز خواهد کرد           که از دیـوار هم گل‌نغـمۀ تکـبیر می‌آید

دقیقاً رأس آن ساعت که در نزد خدا ثبت است           نه قدری زودتر از آن؛ نه با تأخیر می‌آید

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : غلامرضا شکوهی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مثنوی

اگرچه غـائبى، امّا حضورِ تو پيداست            چه غيبتى‌ست؟ كه عطرِ عبور تو پيداست

مقام گـلشنِ اشراق، نافه‌خيز از توست            بلى! شفاعت انسان به رستخيز از توست


تو كيستى كه قيامت، قـيامتِ كـبرا‌ست            تو كـيستى كه قيامت ز قامتت پيداست

تو كيستى كه «يدالله» در تنت جارى‌ست            زبان قاطع شمشير عـدل تو كارى‌ست

نگـاه مـنتـظـرانت هـنوز مـانـده به راه            سپـيد شد ز فـراق تو سنگ‌فـرشِ پگاه

خدا به دست تو داده‌ست عدل عـالم را            سپـرده نـيـز به دسـتت حـسـاب آدم را

ز هر چه هست به گيتى، سرآمدت خوانند            تـويـى كه قـائـم آل مـحـمـدت خـوانـنـد

ولادتـت نه فـقـط آبـرو به شـعـبـان داد            كه در ضمير تـمامى مردگان جان داد

اَلا سـتـارۀ مـوعـودِ گرم و عـالـمتـاب!            به دشت تـيرۀ هـسـتى چو آفـتاب بتاب

بتـاب و ظـلـمت ظلـم زمـانه را بردار            ز گُـرده‌‌هـاى بـشـر تـازيـانه را بـردار

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محسن راحت حق نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثمن

بال و پر را باز کن، بر هم بزن تا سامرا           می‌برد مرغ دلت را یک سخن تا سامرا
خستگی، دلواپسی معنا ندارد خنده کن           پس بیا همراه شو ای جان من تا سامرا


رخصت از زهرا بگیر و وارد این خانه شو           بلکه مهمانت کند لطف حسن تا سامرا

خـانۀ دوّم حـسن بـابِ کـرامت می‌شود
با ظهورِ یارِ دل، اتـمامِ حجّت می‌شود

باز شد چشمانِ مست صاحبم بر روزگار           آمـده تـابی دهـد بر سیـنـه‌هایِ بی‌قـرار
آخرین حجّت ز نسلِ مصطفی و حیدر است           می‌چکد جود و کرم از چشمِ او چون آبشار
روزگاری فـتح خـیبر می‌کند مثلِ علی           بر سرش دستارِ احمد، در کفِ او ذوالفقار

آخـریـن آئـیـنـۀ پُـر نـورِ مـعـبـود آمـده
مژده ای چشم انتظاران چونکه موعود آمده

با قدومش عالمی را پُر هیاهو کرده است           هر دلِ بشکسته‌ای را بندِ گیسو کرده است
قبله را تغییر داده این چه سرّ اعظم است           کعبه را انگار مابینِ دو ابرو کرده است
تا قـدم رنجه کند بر خاکِ گـرمِ سامـرا           بال‌هایِ جبرئیل این مُلک جارو کرده است

مژده ای یاران که تندیسِ سعادت می‌رسد
واژۀ بی‌عیب و نقصی بر عدالت می‌رسد

از گل نرگـس نشو غافـل که آقایی کند           می‌رسد روزی که بر نُه طاق مولایی کند
از گل نرگس نشو غافل، کمی هم بو بکش           آمده هر عاشقی را مست و شیدایی کند
دستگـیری می‌کند آقاست بازم می‌خرد           آخرین گـل مطمـئـناً کار زهـرایی کـند

مژده ای یاران امامِ مهربان گل کرده است
ای بنازم صاحبِ عصر و زمان گل کرده است

نیـمۀ شعـبان تجلّیِ غـدیری دیگر است           روزِ بیعت روزِ میلادِ امیری دیگر است
دست را وا کن ببیند دست خالی آمدی           او کریم است و دل ما هم فقیری دیگر است
قلب هامان را خـدا از بهرِ مهـدی آفرید           بهر آقا قلبِ شیعه یک سریری دیگر است

مـطـمئـنم که خـدا اتـمامِ حجّـت می‌کـند
زادۀ نرگس به قلبِ ما حکومت می‌کند

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمّـد قاسمی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : مربع ترکیب

بــایـد بـنـویـســد قَـــلَـمِ بــاورم از تــو           تا رنـگ نـشـیـنـد به تـنِ دفـتـرم از تو
تـا قـدرت پـرواز بـگـیـرد پَـرم از تـو           تـا حِـسّ تَـعـلُّـق بـپـذیـرد ســرم از تـو


جُز نام تو امشب به لـبـم نیـست تـرانه

»ای تیر غـمت را دل عُـشّـاق نشـانه»

بهتر که نگیرد کسی امشب خبر از من           شاید که دَمِ صُبح تو کردی گُذر از من
با یک نظرت، هستی من را بِخَر از من           تا کم بشـود سـایۀ این دردِ سَـر از من

در وادی اَمنت خبری از خطری نیست
با ذکر تو در قلب من از غم خبری نیست

ای‌کاش که این رو سیه آدم شُـدنی بود           ای‌کاش که وصل من و یارم شُدنی بود
با دل، گِـرِهِ زُلـفِ تو مُحکم شُدنی بود           ای‌کاش که سَرکُـوبِ دلم هم شُدنی بود

تا غـیر تو بر هـیچ کـسی دل نـسـپارم
در راه کـسی غـیر خـودت پا نگــذارم

جُز نـقـش تو در قـاب دلـم خانه نـدارد           جُز دست تو، سرمست تو پیمانه ندارد
ایـنجـا که حـقـیـقـت ره افـسـانه نـدارد           این موی مُجَـعّـد طـلب از شـانه ندارد

جُز صید شدن در خَم گیسوت، روا نیست
»کس نیست که آشفتۀ آن زلف دوتا نیست»

ای آمــدن تـو، هـمـۀ حــاجــتِ زهــرا           ای مـحـفـلِ اُنس تو دلِ حضرتِ زهرا
بـا توست یقـیـناً هـمۀ عـصـمتِ زهـرا           ای صاحبِ قُــدرتْ قَـدَرِ دولــتِ زهرا

کِی می‌رسد آن روز که بی‌واهمه باشیم؟
بـا مُـنـتـقـمِ خــونِ گُـلِ فـاطـمـه بـاشیـم

ای جای تو در عرش روی منبرِ حیدر           با دست تو زینت شده انگـشـترِ حـیـدر
ای صف‌شِکن معرکه، ای حیدرِ حیدر           ای مُنْـتَــقِــم و مُنْـتـَظَـرِ دخـتـرِ حــیدر

زینب به خُـدا چشـم به راه است بیایی
« ای گُـمـشـدۀ مَردم عـالـَم به کُـجایی»

آن طایـفه که دسـت به دامانِ تو هستند           برعکس همه، گوش به فرمانِ تو هستند
با اینـکه پـریـشـانِ پـریشـانِ تو هستـند           در سـاحـل آرامـش چـشمانِ تـو هستند

تا شب که می‌آید، زِ مَـه و مَـد بنویسند
تا نـام تو را مـثــلِ مـحـمّـد بـنـویـسـنـد

دل گفت که همسَنگِ منِ پستْ زیاد است           دور و بر مـیخـانۀ تو مستْ زیاد است
در وادی«مهدی طلبی» دستْ زیاد است           دیـوانـه و دلـدادۀ پا بـَسـت زیـاد اسـت

در محضرت ای مخزن الأَسرارِ خُداوند
این لاف زدنها به پشـیـزی نمی‌ارزنـد

وقـتی ز شُکـوفـایی نرگـس خـبـر آیــد           روزی که مَـجـالِ هـمـۀ خَـلـق سـرآیـد
پــس در اثـر صـبر، زمـان ظـفـر آیـد           فـریادِ «أنا المهـدی‌ات» از مکّـه بـرآید

آن روز همان مُوعِد خوشحالی زهراست
در عَهد تو دین بسته به اظهارِ تبرّاست

در دست بگیری اگر آن تیغ دو سر را           از ظُـلـم، خلاصی بدهی نسل بـشر را
از قـبـر در آری بــدن آن دو نـفــر را           نـابـود کُـنـی هـیـمـنـۀ فـتـنـه و شَـر را

دیـدند خـلایق که در این « تجربه آباد»
«با آل علی هر که در اُفـتاد ور اُفـتاد»

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیه‌السلام

شاعر : محسن صرامی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : ترجیع بند

بر پـا شده یک شـور دگـر باز به دنیا            یا قـاصـدک آورده خـبـر بـاز به دنـیـا
یک بار دگر عـالم هـستی شده روشن            رو کـرده از آفـاق قـمـر بـاز بـه دنـیـا


لـیـلا پـسـر آورده به این عـالـم خـاکی            یـا آمــنـه آورده پــسـر بـاز بـه دنــیــا
آورده عـلـی ابن حـسـین ابن عـلی هم            یک جـلوه‌ای از نـور پـدر باز به دنیا

نـازل شده از یـمـن ظهـورش برکـاتی
گـوئـیـد هـمه نـذر قـدومـش صـلـواتی

سر تا به قـدم مـظهر سیـمای نبی بود            هر چـند عـلی بـود مسـمّـای نـبـی بود
هم خـلقـأ و هم خـلـقأ و هم منطقأ اکبر            یـاد آور سـیــمـای دل آرای نـبـی بـود
جای نبی و فاطمه خالی ست در این روز            ایـن گـل نــوۀ اُمِّ ابـیـهـای نــبــی بــود
الحـق که مسلـمان تو شد مرد یهـودی            از بس قـد تو هم قـد رعـنای نـبی بود

نـازل شده از یـمـن ظهـورش برکـاتی
گـوئـیـد هـمه نـذر قـدومـش صـلـواتی

در کل ممالک خبری بهتر از این نیست            باید بنویسم پـسری بهـتر از این نیست
اینگـونه خـبـر آمـده از سـوی ملائک            در عرش مبارک سحری بهتر از این نیست
او مثل عموجان خودش شاه کریم است            امشب خبر داغ تری بهتر از این نیست
او کعبه شد و ما همه مشغول طوافش            والله که ما را هنری بهتر از این نیست

نـازل شده از یـمـن ظهـورش برکـاتی
گـوئـیـد هـمه نـذر قـدومـش صـلـواتی

دور تـو بـگـردیـم کــنـار پـدرت بـاش            همواره گـل و باغ و بهـار پدرت باش
پیـش پـدرت راه بـرو بیـشـتـر از قـبل            پس روشـنی چـشم خـمـار پدرت باش
تا می‌شود از محـضر بابا نشوی دور            دوری ز تو سخت است، قرار پدرت باش
بد نیست که سر را روی زانوش گذاری            ای شـبه نـبـی دار و ندار پـدرت باش

نـازل شده از یـمـن ظهـورش برکـاتی
گـوئـیـد هـمه نـذر قـدومـش صـلـواتی

: امتیاز
نقد و بررسی

شعر ترکیب بند و ترجیع بند از چند غزل تشکیل شده است که در پایان هر غزل یک بیت برگردان با قافیه مجزا سروده می شود لیکن در شعر فوق این بیت برگردان سروده نشده است لذا جهت رفع نقص بیت زیر اضافه گردید.

نـازل شده از یـمـن ظهـورش برکـاتی          گـوئـیـد هـمه نـذر قـدومـش صـلـواتی

مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیه‌السلام

شاعر : سیدپوریا هاشمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

می‌شود گاهی وصال ازسختی هجران درست            مثل لبخندی که شد از دیده گریان درست

کوزه مجنون شکست و حال مجنون خوب شد            می‌کنند از اخم لیلا هم دوا درمان درست


از پـیـمبـر زاده مـا یـک پـیـمـبـر آمـده            یک ربیع الاول دیگر شد از شعبان درست

هم چراغ راه هم پشت وپناه است این علی            این چنین از ماهِ گردان شد بلاگردان درست

خـانـه‌ات آبـاد آقـا! یـوسـف کـنـعـان تو            صد گلستان می‌کند از کلبه احزان درست

زین ولادت هم دل مولا و هم نوکر خوش است
مستی عشاق با ذکر علی اکبر خوش است

می‌نویسم هرچه احمد باز حیدر می‌شود            می‌نـویـسم هـر قـدَر الله! اکـبر می‌شـود

ساکن عرش است و عرش از او معلی می‌شود            کوثر محض است و آب از او مطهر می‌شود

هرکه یک دفعه نگاهش کرده با خود گفته است            شک ندارم این جوان روزی پیمبر می‌شود

هر زمان که بی‌نقاب از کوچه‌ای رد می‌شود            به هوای دیدنش در کوچه محشر می‌شود

در بقیع و در نجف سر می‌شود هرلحظه‌اش            روزگـار هرکسی پائـینِ پا سر می‌شود

با اذانش سُبحه و سجـاده مستی می‌کنند
هم بلال و هم مؤذّن زاده مستی می‌کنند

نام او باشد عـلی و هست زهـرا بیشتر            تکـیه بر این شاهـزاده کرده بابا بیـشتر

قد و بالای پسرها دلخـوشی مادر است            کـیف کرد از دیـدنش پس اُمِّ لیلا بیشتر

خَلق احمد خُلق احمد منطقش هم احمدی‌ست            جبرئیل از این شباهت می‌خورد جا بیشتر

ذوالفقار دست مولا دستبوس اکبر است            می‌دمـد روی لـبـش انّـا فـتـحـنا بیـشـتر

زهره از یل های شامی آب خواهد شد یقین            گر بگوید ذکر لاحول و لا.. را بیـشتر

مثل جدش بی‌نظیر و مثل جدش لافتی‌ست
چرخش شمشیر او عیناً شبیه مجتبی‌ست

عرش حق را نور بود و بر زمین هم نور شد            در کریمی چون عمویش مجتبی مشهور شد

جار می‌زد اسم حیدر را به روی مأذنه            چشم بدخواهش الی یوم القیامت کور شد

دستـبوس عمه‌اش بود و رکاب عمه‌اش            بر حفاظت از حـریم زینـبی مأمور شد

ای بقـربان نـمازش؛ ای فدای گریه‌اش            در مناجات شبـش سجاده کوه طور شد

اذن میدان خواست زهرا را ببیند زودتر            با خودش می‌گفت مادر جان! زیارت جور شد!

راه افـتاد و پدر گریه کنان پشت سرش
دست بر زیر محـاسن برد بهـر اکبرش

بـر تن اکـبـر زره بـر شـانـه بـابـا عـبـا            گریه می‌کرد از غمش حتی زره حتی عبا

تا که آقا دست سمتش برد از هم باز شد            جمع و جورش کرد آخرسر علی را با عبا

یک علی آمد به میدان! شد صد و ده تا علی!            یک عبا نه!لازم است اینجا صد و ده تا عبا

این جوانان بنی هاشم چه زجری می‌کشند            تا نگـردد ناگهـان سرریز از هرجا عبا

خاکی است و خاکی است و خونی است و خونی است            چادر زهراست بر دوش جوانان یا عبا؟!

در محرم روضه ماه صفـر را می‌برند
یک نفر کُشته شد اما دونفر را می‌برند

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیه‌السلام

شاعر : رضا دین پرور نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : ترکیب بند

هـستـیم در میـخـانه دائـم مـست بـاده            دارد چـقـدر ایـنـجـا گـدایـی اسـتـفـاده
کـوثـر هوس کرده دل حـیدر پـسـندم            بالا نشـینم کرده یک ساغـر چه ساده


با یـا عـلی و یـا عـلی مـعـراج رفـتـم            بُـرده مـرا تـا عـرش ایـن پـای پـیـاده
از چـشم‌های من بهشت افـتاده وقـتی            طــوبـای لــیـلا در مـدیـنـه بــار داده
می‌گفت در گوشش اذان، می‌گفت اقامه            امشب علی هم داشت حالی فوق العاده
کـاری نـدارد از همه سلـمان بسـازند            وقـتی تـصدق می‌کـنـند این خـانـواده

حال خوشی در خلوت محراب داریم
امـشب حـسابـی کار با اربـاب داریـم

یار گدای بی‌سر و سامان حسین است            مجـنون لیـلائـیم لـیلامان حسین است
آنکس که می‌مـیرد برای گریه مائـیم            آنکس که عشقش کرده شیدامان حسین است
خـیـر از جـوانـی دیـده‌ایـم الـحـمـد لله            ماها که یک عمر است دنیامان حسین است
دلــدادۀ روی عــلـی بـن الـحـسـیـنـیـم            بسکه خیال و خواب و رویامان حسین است
ذاتـاً عـلی اکـبر کـرم دارد نـگـاهـش            بسکه دو چشمش مثل آقامان حسین است
پـائـین پـا سکـوی پـروازِ به بـالاست            آنجا که سر جمع دعاهامان حسین است

مـا را کـنـار سـفـره با آقـا نـشـانـدنـد
رزق منـاجـات سحـرها را رسـانـدند

ابــروی او دائـم ســر پــیـکــار دارد            یـوسـف کـجـا ایـنـقـدرهـا بازار دارد
از آستـینـش در می‌آیـد صد چو میـثم            از بسکـه نخـل چـشم‌هـایش بار دارد
کـار تــوسـل‌هـای مـا بـالا گــرفــتــه            چون جلوه از هرپنج تن بسـیار دارد
هـم شـانۀ عـبـاس می‌آمـد که گـفـتـنـد            بـیـن مـدیـنـه مـجـتـبـی هـم یـار دارد
از بس شـده دلـتـنگ آغـوش پـیـمـبر            دائم به بوسیدن، حـسین اصرار دارد
وقـت سـحـر بـیـن مـصـلای قـیـامـت            صـوت اذانـش بـیـشـتـر بــازار دارد

دیـدیم در تـوحـید چـشـمش ماسـوا را
اول خــدا، دوم خــدا، ســوم خــدا را

تقـسیـم کردند از نگـاهـش نـورها را            می، کـرده‌اند از لعل او انگـورها را
قدری نمک از سفره‌اش روزی مان شد            بعداً خـریـدند از جـوان‌ها شـورها را
مـا را سـوار کـشـتـی اربـاب کـردنـد            نـزدیـک‌تـر دیــدیــم بـا او دورهـا را
تنـزیل اسـم اعـظم حـیدر فقـط اوست            عیـسی شفا داده است با او کورها را
دیـدیم چون موسی شب هشت محـرم            زیـر نـقــاب چـهــرۀ او طــورهـا را
اکبر یکی دوتا سه تایا صد برابر؟            فهـمیـده‌ایم از کـثـرتش منـظـورها را

در کربلا محشر به پا کرد و زمین خورد
لشکر برایش کوچه وا کرد و زمین خورد

وقـتـی مـسـیـر روزدن فـرقـی نـدارد            جـان تو یا که جـان من فـرقی نـدارد
او تــشـنـۀ بــابـا و بــابـا تــشــنــۀ او            این چار لب با یک دهـن فرقی ندارد
آنجا که قصد نیـزه‌ها نسل خلیل است            ابن الحـسین ابن الحـسن فـرقی ندارد
این پیکری که جوشنش هم ارباً ارباست            بـا یک تـن بی‌پـیـرهـن فـرقـی نـدارد
آقـا عـبایـش را ز دوش خود درآورد            یعـنی عـبـایـش با کـفـن فـرقـی ندارد
با خـنـده‌ها یکـباره جانش را گـرفـتند
پـیـغـمـبر آخـر زمـانـش را گـرفـتـنـد

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر ابیات اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

آنکس که می‌مـیرد برای گریه مائـیم            آنکس که عشقش کرده رسوامان حسین است

دیـوانـۀ روی عـلـی بـن الـحـسـیـنـیـم            بسکه خیال و خواب و رویامان حسین است