- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
باز دل، چـلّهنـشـین حـرمِ راز شدهست مرغ شب، با نفس صبح همآواز شدهست با نـسیـمی که به دلجـویـی من میآیـد این گـل لالـه، که زیـبـایی بیحـدّ دارد در چـمـن تـازگی و لطـف مجـدّد دارد این گل سرخ، که از گلبن توحید شکفت جلوۀ « وَالقمر» و آیت « وَالعصر» آمد رحـمت واسـعۀ بیحد و بیحـصر آمد گرچه در خوشدلی فاطمه، تردیدی نیست چه بگویم که مرا عقدۀ عالم به گلوست داستان من وغم، خاطرۀ سنگ و سبوست عید روزیست، که بارد به جهان ابرِ کَرم عید روزیست، که آفاق گلِ نور شود از جهـان، سـایۀ بیـدادگـران دور شود عـید روزیست، که آفـاق منـوّر گردد عید روزیست، که دلها شود از غصه جدا روز آغـاز ثـمـربـخـشـی خـون شـهـدا بشنود گوش فلک، صوت خوش تکبیرش عید روزیست، که با عشق، هماهنگ شود عرصه بر تهمت و تزویر و ریا تنگ شود عید روزیست، که ایمان و امان تازه شود ای که جبریل امین، پیک پیامآور توست ای که عیسای نبی، روز فرج، یاور توست تو بـیا! تا غـم عـالم، هـمه از دل برود
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست آنجـا که هـست، آیـنهٔ شـادی و سـرور اشراق عشق و عـاطفه و جلوهگاه نور آنجا که انـبـیا هـمه هـستـند در طـواف آنجا که عشق و عاطفه دارند اعتکاف آنجـا که دیـدهها، پـلـی از آب بـستـهاند یعنی دخیل اشک به «سرداب» بستهاند چـشم هزار ماه جـبـین، مشتری اوست نقـش نگین وحی، در انگشتری اوست مـحـبـوب نـازنـین سـراپـردهٔ خـداسـت در کائـنات، رحـمت گـستردهٔ خـداست چون روح، در تمامی اعصار جاری است جان جهان، ذخـیرهٔ پـروردگاری است سنگ بنای کعـبه، سـیاهی خـال اوست وجه خـدای جَـلَّ جَـلالُـه جـمال اوست جان بیفـروغ طلعت او جان نمیشود او حجت خـداست که پـنهـان نـمیشود روزی که ظـلـم پُـر کـند آفـاق دهر را احلی من العـسل کند این جام زهـر را آن روز، روز سلطنت داد و دین رسد یعنی زمین، به ارث به مستضعفین رسد پر میکند ز عدل خود این خاک تیره را آئـیـنـهٔ بـهـشـت کـنـد، ایـن جـزیـره را یوسف به بوی پیـرهـنش زنده میشود دلهای مـرده با سخـنـش زنده میشود او را بخـوان در آیـنـهٔ نـدبـه و سـمات فـرزندی از سلالـهٔ طاهـا و محکـمات روی لـبـش تـلاوت لـبـیک دیـدنیست آری دعـای او به اجـابت رسیـدنیست احـیــا گـر مــعــالِــم دیـن خــداسـت او شمسالضحای روشن و نورالهداست او الهـام، کم گرفـتی از آن فـاطـمینَـفَـس با خود حدیث نَفْس کن، ای مانده در قفس یکبار خواندهای، که جوابت ندادهاند؟ آتـش گـرفــتـهای تـو و آبـت نـدادهانـد؟ تکرار کن به زمزمه در سجده و رکوع ای دیدگان شبزده! «فَلْتَذْرَفِ الدُّموع« ای حُــسـن مـطـلـع هــمـهٔ انـتـخـابهـا تو آفـتـاب حُـسـنی و مـا در حـجـابها مضمون بکر و ناب «مناجات جوشنی« فـرزنـد اخـتـران درخـشـان و روشـنی دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک خواندم «متی ترانا» گفتم «متی نراک« »یا ایها العـزیز» ببـین خـسـته حـالیام چـشـمان پُـر سـتـاره و دسـتان خـالیام مـائـیـم آن خـسی که به مـیـقـات آمـدیم شرمـنده با «بضاعت مـزجات» آمدیم شـام فــراق سـورهٔ والـیـل خـوانـدهایـم یوسف ندیده «اَوفِ لَنا الکَیل» خواندهایم یا ایـهـا الـعـزیـز بـه زیـبـایـیات قـسـم بر حـسن بیبـدیـل و دلآراییات قـسم دلها ز نکـهـت سخـنت، زنده میشود عالـم به بـوی پیـرهـنت، زنـده میشود صبح وصال تو، شب غم را سحر کند آفــاق را نـگــاه تـو زیـر و زِبَـر کـنـد موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست شهر مدینه چـشم به راه ظهـور توست تنها نه از غـمت دل یاران گرفته است چشم بقـیع تر شده، بـاران گرفته است شعر « شفق» حدیث زبان دل من است تـکـرار نـام تـو ضـربـان دل من است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بهـار آمـد و عـطری به هر دیار زدند به جایجای زمین نقشی از بهار زدند فـرا رسـیـدن نوروز و موکـب گـل را به نـغـمه جـارچـیـان بـهـار جـار زدند به هر کجای در آید نسیم، عطـرافشان مگر که بر نَفَسش بوی زُلف یار زدند به روی جامۀ سبزی که بر تنش کردند هـزار بـرگ به پـیـراهـن چـنـار زدنـد هـزارها عَـلَـم سـرخ و زرد و آبیِ گل به این نویـد به گلزار و کوهسار زدند شکوه موکب میلاد حضرت مهدیست که بر زمین و زمان این همه نگار زدند رسـیـد مـهـدی مـوعـود کـز ولادت او به فـرق عشق و وفا تاج افـتخار زدند عصارۀ همه گلهای احمدی مهدیست طـلایــهدار سـحــرگــاه نــور مـیآیــد امـيـر قــافـلـۀ شـوق و شــور مـیآیــد گـشـوده پـنجرۀ نـور بر زمین و زمان امــام نــور کـه در سـال نــور مـیآیـد امـام يـازدهـم را به شـادی و تـبـريک مَلَک ز هر طـرفی در حـضور میآید به مـنـزل دل ویـران مـا بُـوَد نـزدیک طــنـیـن قــافــلـه کـز راه دور مـیآیــد ز شــوق تــابــش ایـن آفــتــاب آزادی ز ذرّه ذرّه ســـرود ســــرور مــیآیــد پس از سه روز سفر در عوالم ملکوت ز مــيـهــمـانـی ربِّ غــفــور مــیآیــد ز غــیـب یـافـتـه اَلـواح مـهــدویّـت را کَـلـیـم عـالَـم رَجَـعـت ز طـور مـیآیـد بود کريم و همين بس کرامتش که مدام از او عـنايت و از مـا قـصـور میآیـد عصارۀ همه گلهای احمدی مهدیست نظامبخش جهان و جهانِ جان مهدیست امام منتقـم و صاحبالزمان مهدیست کسی که عـدل عـلی را به معنی اعلی برای نوع بـشر آرَد ارمغان مهدیست کسی که با کـلماتـش به ظاهر و باطن کتاب حُسن خدا راست ترجمان مهدیست کسی که رجعت والای صالحان زمین برای یاری او میشود عیان مهدیست کـسی که فـیض نگـاه ولایـتـش امروز نگاهدار زمین است و آسمان مهدیست وجود او همه لطف است و غیبتش همه لطف کمال لطف خـدا بر جهانیان مهدیست کـسـی کـه زمـزمـۀ عـاشـقـانـهاش آرد نزول بارش رحمت به انس و جان مهدیست عصارۀ همه گلهای احمدی مهدیست
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت هرچند یک شب مانـده باشد تا قـیامت میآید آن صبحی که آغاز جهان است آن روز روشـن، آن طـلـوع بینهـایت گـفـتـند روی فـرش مـا پـا مـیگـذاری جـارو زدم تـنهـا به شـوق این روایت در کوچهها دیدم تو را؛ نشـناختم... آه دیدم تو را، افـسوس بیعرض ارادت در زیر باران هر دعایی مستجاب است از چـشـمهـایت گـفـتـهام وقـت اجـابـت با یـاد تـو از کــربـلا تـربـت گـرفــتـم در آرزوی آن نــمــاز بـا جــمــاعــت میبویـمش در سجده بعد از هر نمازم عطر شهـادت میدهد؛ عـطر شهادت!
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بـهــارِ آمـدنـت مـیبـرد زمــسـتـان را بیا که تـازه کنم با تو هر نفس جان را به بـرف بیرمـق روی کـوهها برسان سـلام گـرم و خـوش آفـتـاب تـابـان را شبـیه شاخۀ گل کرده روی دست بهار پُر از امید کن آغـوش این درخـتان را بـرای چـشـمـۀ خـشکـیـدۀ نـگـاهـم بـاز بخـوان شـبیه گـذشته دعـای بـاران را به شـوق آمـدن روزهای خـوب هـنوز نشـسـتهام به تمـاشـا غـروب ایـوان را کجاست گـمشدۀ من در این هـیاهـو؛ آه سـکـوت میکـنم انـدوه هر خـیابـان را چـقـدر بیتو از این راهها گـذر کردیم چقدر بیتو همه نیمههای شعـبان را...
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
شعری به رسم هدیه، سلامی به رسم یاد روز تــولـد تـو سـپـردم بـه دسـت بــاد ای باد! راه خـانۀ مـوعـودمـان کجاست ای رودهای گمشده! مقصودمان کجاست ای کاش باد بود و غـزل بود و جادهها مـیآمــدیـم سـوی تـو مـا پــا پـیــادههـا میآمدیم و عرض ادب، عرض احترام تـبـریک عـیـد و گـفـتـن لبـیـک یا امـام روز تـولـد تو زمـین مـهـربـانتر است خورشید شادتر شده گویا جوانتر است کوچه به کوچه زمزمۀ طاق نصرت است عید است و جمکران تو امشب قیامت است دورم ولی تو مرحمتت دیر و دور نیست بودن فقط منوط به شرط حضور نیست مادربزرگ گفت که او، حَیّ و حاضر است بر حال ما همیشه نگهبان و ناظر است دستش گرهگشاست، نگاهش گرهگشاست یک خنده روی صورت ماهش گرهگشاست ای دل چرا شکسته و ساکت نشـستهای چیزی بگو که ندبه و آهش گرهگشاست شعبان کرامت است و شفاعت علیالخصوص مـاه تـمـام نـیـمـۀ مـاهـش گـرهگـشاست شب پشت شب گره به گلوی غزل زده حلقه به حلقه زلف سیاهش گرهگشاست حلـقه به حلـقه در زده تبـریک گـفـتهام نـام تو را در این شب تـاریک گـفـتهام نام تو روشنایی صبح است و راز عشق خواندم پس از اذان طلوعت نماز عشق روز تــولــد اسـت و ســلام و ارادتــی دادم بـه دسـت بـاد بـه شــوق زیـارتـی
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
امشب شب شبهای درخشان جهان است امشب شب گل، یا شب دل، یا شب جان است آن نورتر از نورتر از نور رسیدهست نوری که به رگهای جهان در جریان است آن تازهتر از تازه که در باغ دمیدهست گلچهره و گلجامه و گلبویدهان است دل میزند اینبار، خبر چیست؟ مگر چیست؟ دل میزند و این ضربان، نبض زمان است تا صبـح، دمـادم پـر و آواز و فـرشتـه در باد از آن دشت به این دشت، وزان است امشب شب میلاد، شب نور، شب سور امشب شب شبهای درخشان جهان است
: امتیاز
|
مدح حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید سوار سبـزپوش ما به هر تقـدیر میآید همان خورشید موعودی که در روز طلوع او حدیث صبح صادق میشود تفسیر، میآید زمین آبیتر از این آسمانها میشود وقتی که آن آئیـنۀ سبز «خدا تصویر» میآید شکـوه مهـربانی که نگـاه نافـذش حـتی به روی سنگها هم میکند تأثیر، میآید در اعماق نگاهش میتوان خشمی مقدس دید دلش لبریز از مهر است و با شمشیر میآید چنان با ضربههای حیدری اعجاز خواهد کرد که از دیـوار هم گلنغـمۀ تکـبیر میآید دقیقاً رأس آن ساعت که در نزد خدا ثبت است نه قدری زودتر از آن؛ نه با تأخیر میآید
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
اگرچه غـائبى، امّا حضورِ تو پيداست چه غيبتىست؟ كه عطرِ عبور تو پيداست مقام گـلشنِ اشراق، نافهخيز از توست بلى! شفاعت انسان به رستخيز از توست تو كيستى كه قيامت، قـيامتِ كـبراست تو كـيستى كه قيامت ز قامتت پيداست تو كيستى كه «يدالله» در تنت جارىست زبان قاطع شمشير عـدل تو كارىست نگـاه مـنتـظـرانت هـنوز مـانـده به راه سپـيد شد ز فـراق تو سنگفـرشِ پگاه خدا به دست تو دادهست عدل عـالم را سپـرده نـيـز به دسـتت حـسـاب آدم را ز هر چه هست به گيتى، سرآمدت خوانند تـويـى كه قـائـم آل مـحـمـدت خـوانـنـد ولادتـت نه فـقـط آبـرو به شـعـبـان داد كه در ضمير تـمامى مردگان جان داد اَلا سـتـارۀ مـوعـودِ گرم و عـالـمتـاب! به دشت تـيرۀ هـسـتى چو آفـتاب بتاب بتـاب و ظـلـمت ظلـم زمـانه را بردار ز گُـردههـاى بـشـر تـازيـانه را بـردار
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بال و پر را باز کن، بر هم بزن تا سامرا میبرد مرغ دلت را یک سخن تا سامرا رخصت از زهرا بگیر و وارد این خانه شو بلکه مهمانت کند لطف حسن تا سامرا خـانۀ دوّم حـسن بـابِ کـرامت میشود باز شد چشمانِ مست صاحبم بر روزگار آمـده تـابی دهـد بر سیـنـههایِ بیقـرار آخـریـن آئـیـنـۀ پُـر نـورِ مـعـبـود آمـده با قدومش عالمی را پُر هیاهو کرده است هر دلِ بشکستهای را بندِ گیسو کرده است مژده ای یاران که تندیسِ سعادت میرسد از گل نرگـس نشو غافـل که آقایی کند میرسد روزی که بر نُه طاق مولایی کند مژده ای یاران امامِ مهربان گل کرده است نیـمۀ شعـبان تجلّیِ غـدیری دیگر است روزِ بیعت روزِ میلادِ امیری دیگر است مـطـمئـنم که خـدا اتـمامِ حجّـت میکـند
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بــایـد بـنـویـســد قَـــلَـمِ بــاورم از تــو تا رنـگ نـشـیـنـد به تـنِ دفـتـرم از تو جُز نام تو امشب به لـبـم نیـست تـرانه »ای تیر غـمت را دل عُـشّـاق نشـانه» بهتر که نگیرد کسی امشب خبر از من شاید که دَمِ صُبح تو کردی گُذر از من در وادی اَمنت خبری از خطری نیست ایکاش که این رو سیه آدم شُـدنی بود ایکاش که وصل من و یارم شُدنی بود تا غـیر تو بر هـیچ کـسی دل نـسـپارم جُز نـقـش تو در قـاب دلـم خانه نـدارد جُز دست تو، سرمست تو پیمانه ندارد جُز صید شدن در خَم گیسوت، روا نیست ای آمــدن تـو، هـمـۀ حــاجــتِ زهــرا ای مـحـفـلِ اُنس تو دلِ حضرتِ زهرا کِی میرسد آن روز که بیواهمه باشیم؟ ای جای تو در عرش روی منبرِ حیدر با دست تو زینت شده انگـشـترِ حـیـدر زینب به خُـدا چشـم به راه است بیایی آن طایـفه که دسـت به دامانِ تو هستند برعکس همه، گوش به فرمانِ تو هستند تا شب که میآید، زِ مَـه و مَـد بنویسند دل گفت که همسَنگِ منِ پستْ زیاد است دور و بر مـیخـانۀ تو مستْ زیاد است در محضرت ای مخزن الأَسرارِ خُداوند وقـتی ز شُکـوفـایی نرگـس خـبـر آیــد روزی که مَـجـالِ هـمـۀ خَـلـق سـرآیـد آن روز همان مُوعِد خوشحالی زهراست در دست بگیری اگر آن تیغ دو سر را از ظُـلـم، خلاصی بدهی نسل بـشر را دیـدند خـلایق که در این « تجربه آباد»
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
بر پـا شده یک شـور دگـر باز به دنیا یا قـاصـدک آورده خـبـر بـاز به دنـیـا لـیـلا پـسـر آورده به این عـالـم خـاکی یـا آمــنـه آورده پــسـر بـاز بـه دنــیــا نـازل شده از یـمـن ظهـورش برکـاتی سر تا به قـدم مـظهر سیـمای نبی بود هر چـند عـلی بـود مسـمّـای نـبـی بود نـازل شده از یـمـن ظهـورش برکـاتی در کل ممالک خبری بهتر از این نیست باید بنویسم پـسری بهـتر از این نیست نـازل شده از یـمـن ظهـورش برکـاتی دور تـو بـگـردیـم کــنـار پـدرت بـاش همواره گـل و باغ و بهـار پدرت باش نـازل شده از یـمـن ظهـورش برکـاتی
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
میشود گاهی وصال ازسختی هجران درست مثل لبخندی که شد از دیده گریان درست کوزه مجنون شکست و حال مجنون خوب شد میکنند از اخم لیلا هم دوا درمان درست از پـیـمبـر زاده مـا یـک پـیـمـبـر آمـده یک ربیع الاول دیگر شد از شعبان درست هم چراغ راه هم پشت وپناه است این علی این چنین از ماهِ گردان شد بلاگردان درست خـانـهات آبـاد آقـا! یـوسـف کـنـعـان تو صد گلستان میکند از کلبه احزان درست زین ولادت هم دل مولا و هم نوکر خوش است مینویسم هرچه احمد باز حیدر میشود مینـویـسم هـر قـدَر الله! اکـبر میشـود ساکن عرش است و عرش از او معلی میشود کوثر محض است و آب از او مطهر میشود هرکه یک دفعه نگاهش کرده با خود گفته است شک ندارم این جوان روزی پیمبر میشود هر زمان که بینقاب از کوچهای رد میشود به هوای دیدنش در کوچه محشر میشود در بقیع و در نجف سر میشود هرلحظهاش روزگـار هرکسی پائـینِ پا سر میشود با اذانش سُبحه و سجـاده مستی میکنند نام او باشد عـلی و هست زهـرا بیشتر تکـیه بر این شاهـزاده کرده بابا بیـشتر قد و بالای پسرها دلخـوشی مادر است کـیف کرد از دیـدنش پس اُمِّ لیلا بیشتر خَلق احمد خُلق احمد منطقش هم احمدیست جبرئیل از این شباهت میخورد جا بیشتر ذوالفقار دست مولا دستبوس اکبر است میدمـد روی لـبـش انّـا فـتـحـنا بیـشـتر زهره از یل های شامی آب خواهد شد یقین گر بگوید ذکر لاحول و لا.. را بیـشتر مثل جدش بینظیر و مثل جدش لافتیست عرش حق را نور بود و بر زمین هم نور شد در کریمی چون عمویش مجتبی مشهور شد جار میزد اسم حیدر را به روی مأذنه چشم بدخواهش الی یوم القیامت کور شد دستـبوس عمهاش بود و رکاب عمهاش بر حفاظت از حـریم زینـبی مأمور شد ای بقـربان نـمازش؛ ای فدای گریهاش در مناجات شبـش سجاده کوه طور شد اذن میدان خواست زهرا را ببیند زودتر با خودش میگفت مادر جان! زیارت جور شد! راه افـتاد و پدر گریه کنان پشت سرش بـر تن اکـبـر زره بـر شـانـه بـابـا عـبـا گریه میکرد از غمش حتی زره حتی عبا تا که آقا دست سمتش برد از هم باز شد جمع و جورش کرد آخرسر علی را با عبا یک علی آمد به میدان! شد صد و ده تا علی! یک عبا نه!لازم است اینجا صد و ده تا عبا این جوانان بنی هاشم چه زجری میکشند تا نگـردد ناگهـان سرریز از هرجا عبا خاکی است و خاکی است و خونی است و خونی است چادر زهراست بر دوش جوانان یا عبا؟! در محرم روضه ماه صفـر را میبرند
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
هـستـیم در میـخـانه دائـم مـست بـاده دارد چـقـدر ایـنـجـا گـدایـی اسـتـفـاده با یـا عـلی و یـا عـلی مـعـراج رفـتـم بُـرده مـرا تـا عـرش ایـن پـای پـیـاده حال خوشی در خلوت محراب داریم یار گدای بیسر و سامان حسین است مجـنون لیـلائـیم لـیلامان حسین است مـا را کـنـار سـفـره با آقـا نـشـانـدنـد ابــروی او دائـم ســر پــیـکــار دارد یـوسـف کـجـا ایـنـقـدرهـا بازار دارد دیـدیم در تـوحـید چـشـمش ماسـوا را تقـسیـم کردند از نگـاهـش نـورها را می، کـردهاند از لعل او انگـورها را در کربلا محشر به پا کرد و زمین خورد وقـتـی مـسـیـر روزدن فـرقـی نـدارد جـان تو یا که جـان من فـرقی نـدارد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت علی اکبر علیهالسلام
مَلَک خادم، مَلَک سائل، مَلَک دربان؛ علیاکبر فَلَک رَفعت به تائید فَلَک گردان؛ علیاکبر تو خَلقاً مثل جَدّت مصطفی هستی و این یعنی تو را بخشیده یزدان حُسن بیپایان؛ علیاکبر تو خُلقاً مثل ختمُ الانبیا هستی و این یعنی خدا، مدحِ تو را گُفتهست در قرآن؛ علیاکبر تو داری منطقی مثل رسول الله و این یعنی سخن گفتی فقط با منطقِ ایمان؛ علیاکبر تو آن ماهی که وقتی دیده شد در عالم ِکثرت ز چشم افتاد حُسن ِیوسف ِکنعان؛ علیاکبر تو آن ممسوسِ فیاللّهی که از ماهند تا ماهی درون بحر اوصاف ِتو سرگردان؛ علیاکبر عمو میگفت ای والله، به تو میگفت ثارالله بزن بر قلب میدان همچنان طوفان؛ علیاکبر بـرای تو ز هم پاشـیدنِ شیـرازۀ لشگـر شبیه آب خوردن بوده است آسان؛ علیاکبر نه تنها دشمنان، آن روز حتّی دوستدارانت شدند از طرزِ میدانداریت حیران؛ علیاکبر به یاد فاتح بدر و حنین و خیبر و احزاب نشاندی مرگ را بر گُردۀ گُردان؛ علیاکبر تو افتادی و بابای تو هم مُشرف به مُردن شد تو افتادی و بابا گفت: زینب جان«علیاکبر«… به یاد مـادرِ پهلـو شکـسته نالـهها کردم چو پهلوی تو را دیدم به خون غلطان؛ علیاکبر عصای پیریام برخیز من چشمم نمیبیند به سمت خیمه زینب را تو برگردان؛ علیاکبر دلم شد شرحه شرحه؛ میوۀ قلبم کنار تو بلی داغِ جوان دردیست بیدرمان؛ علیاکبر
: امتیاز
|
مناجات سال نو با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
چـشمها پرسـش بیپـاسخ حـیـرانیها دستهـا تـشـنـهٔ تـقـسـیـم فـراوانـیهـا با گل زخـم، سر راه تو آذین بـسـتـیم داغهـای دل مـا جـای چــراغـانـیهـا حـالـیـا دست كـریـم تـو بـرای دل مـا سرپناهیست در این بیسر و سامانیها وقت آن شد كه به گل حكم شكفتن بدهی ای سرانگشت تو آغاز گـلافـشانیها فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید فصل تقسیم غزلها و غـزلخوانیها سایهٔ امن كـسای تو مرا بر سـر، بس تا پنـاهـم دهـد از وحشت عـریـانیها چـشـم تـو لایـحهٔ روشن آغـاز بـهـار طـرح لبـخـنـد تو پـایـان پـریـشانیها
: امتیاز
|
مناجات سال نو با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بهار، موسمِ احساس و عشق و شیدایی بهار، فصلِ گل و سبزه است و زیبایی امیـد، هـاتـفِ غـیـبـی به ما دهـد مـژده بهـارِ ما، گـلِ نـرگـس تـویی و میآیـی فـدا کنم بـه قـدومـت، تـمامِ هستیِ خود تــوئـی ولــیِ خــدا، ای مـهِ اهـورایـی یـقـیـنم آمـدنِ تـوسـت ای یـگـانـۀ دهـر همیـن بس اسـت مرا، تا کـنم شکیبایی
: امتیاز
|
مناجات سال نو با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
و باز افسوس فروردین نشد اسفندها با تو بیـا تا وا شود دلهای ما از بنـدها با تو زمانش میرسد جایِ غم و اندوهها داریم فـقـط لبـخـندها لبـخـنـدها لبخـنـدها با تو مبارک کُن زمین را و خودت را آفتابی کُن که در عـالـم بپـیچـد آتشِ اسپـندها با تو ببر ما را به شادیهای محض از تلخ کامیها دلم قرص است شیرین میشود این قندها با تو تو ما را امتحان کردی و دیدی پایِ تو ماندیم تو ما را خواندهای محکم شود پیوندها با تو زمین این روزها غرقِ نشانیهای موعود است چه نزدیک است میآئیم با سربندها با تو چه دارد خاک ما ایرانیان سهم تو میگردند و عریان میشود شمشیرِ غیرتمندها با تو به جان چشمهایت حالِ حَوِل حالنا داریم بیا تا راست باشد عاقبت سوگندها با تو
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زین العابدین علیهالسلام
روزها سرمست و شبها راهیام کیف دارد حال خاطـر خواهیام من اسـیـرم! جان به این آزادیام از تـبـش حالی به حالی میشـوم پُر از او از خویش خالی میشوم هر طرف از عشق صحبت میکنم اینکه آوردسـت ما را بر سجـود روی دشمنهای خود در میگشود داده بر این شـاهـزاده دل حـسین مینـویـسم روی سـاغـرها عـلی مینویـسـم هر طرف هرجا علی یا حسین این سر فدای خاک پات با ستـم بـیـداد کـردن کـار اوست خسته را امداد کردن کار اوست آیههای قدر و فجر و شفع ماست سـنـگـر عـمـهسـت دلـدار عـمـو رفته به زهرای اطهـر مو به مو نیست مثلش در سماوات و زمین صاحبان غصه را غـمخوار بود خواهران را دخـتران را یار بود بعد از آنکه خطبههایش را شنـید پیش او اسرار هستی بر ملاست خاک داده دست ما دیدم طلاست سوخته هی سوخـته هی سوخـته داغ شـام و کـوفـه دارد بر تـنش مانده جـای سـلـسـله بـر گـردنش چه غمی بالاتر ازاین، در مسیر خون جگـر شد آن امام بی نظـیر
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زین العابدین علیهالسلام
چشمان منتظر خورشید، با خندههای تو میخندد آه ای تبسم روحانی، هستی به پای تو میخندد با واژههای گل و لبخند، دارد لب پدرت پیوند باران بوسه که میگیرد، بابا برای تو میخندد بانوی شهر خدا حالا، در بر گرفته مسیحش را دستان منتظر باران، با ربنای تو میخندد میآیی از گل و فروردین، از نص واقعهای شیرین آری صحیفۀ هفت اقلیم، با هر دعای تو میخندد ای پیر وصل مناجاتی، ای آنکه قبلۀ حاجاتی در هر فراز مناجاتت، گویی خدای تو میخندد ای روح سجده! دل محراب، در حسرت قدمت بیتاب آری نسیم اجابت در، زلف رهای تو میخندد هرچند اهل زمین بودم، هرچند خاکنشین بودم هربار گریه شدم دیدم، دست عطای تو میخندد یکبار دیگر از این کوچه، مثل نسیم گذر کردی در صحن سینۀ مشتاقم، عطر عبای تو میخندد این شعر هجرت من بوده، از مروهای نفس آلوده در چشمهای زلال بيت، دارد صفای تو میخندد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زین العابدین علیهالسلام
به رفتارت نمیآید که اهل این زمین باشی گـمانم شـهـروند آسـمـان چـندمین باشی برایت فـرشهای پیش پا افتاده ناچیزند تو با این منزلت باید که سجادهنشین باشی تو و شب تا سحر گریه، تو و شب تا سحر سجده بنا شد آنچنان باشی، بنا شد اینچنین باشی خدا میخواست تا دین را به دستان تو بسپارد به بیماری دچارت کرد تا فردای دین باشی به لطف آن همه داغی که در کربوبلا دیدی تمام عـمر باید چشم تر بر آستین باشی برای من نخی از رشتۀ سجادهات کافیست سر نخ دستم افتاده که تو حبل المتین باشی تو و عشق تو و پیشانی سائیده از سجده فقط شایستهات این است «زین العابدین» باشی
: امتیاز
|