- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح امیر المومنین و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
حـتی بـریـده شد به گـمانم امـان صبر آری، نبود صبر عـلی در گـمان صبر تنها نه با حق است، مع الصبر هم علیست این افـتخـار تا به هـمیـشه از آن صبر دست فـلـک به مـرد تـعـارف نمیکـند جز خون دل که ریخته در استکان صبر وقـتی تـنـور خانه به سـردی گـذاشـته باید که در تنور جگـر پخت نان صبر لات و عزی به منبر و توحید در عزا در چشم خار و بین گلو استخوان صبر این دست بسته شد که شد آن چشم نیمه باز هم این، هم آن نبود به غیر از نشان صبر در بین دود و آتش و هیزم چه میکند حـوریـۀ مــبــارکـۀ دودمــان صـبــر؟ محـبـوبـۀ حبیب خـدا بین شـعـلههاست از خود گرفته است خدا امتحان صبر
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
امشب به رنگ فصل خزان گریه میکنیم هم ناله با زمین و زمان گریه میکنیم هر چـند گـفـتـهانـد که آرام گـریه کـن اما بـلـند و ضجـهزنـان گـریه میکنیم امشب که خانۀ دلمان غـم گرفته است مانـند ابـرهای روان گـریـه میکـنـیـم هم پای کـوچـههای مدیـنه نـشـسـتهایم با روضههای تازه جوان گریه میکنیم تازه جـوان و قـد کـمـانی تعجب است از غـصههای قـد کـمان گریه میکنیم داریم پـای روضـۀتـان پـیـر میشـویم اما هـنـوز از غـمتـان گـریـه میکـنـیم این خانۀ غمیاست پُر از غربت بقیع از داغ آن قـبـر نـهـان گـریه میکـنیم آری دوباره بر سر سفـره نـشـسـتهایم امـشب بـرای مـادرمان گـریه میکنیم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت حیدر آمد، خاک همچون باد، گرم گریه شد خواست تا غسلت دهد آب روان آتش گرفت هان چه میپرسی چه پیش آمد؟ زمین را آب برد بادبـانِ کـشتی پـیـغـمبران آتـش گـرفت یک طرف ماهِ مرا ابرِ سیاهِ فـتنه کُشت یک طرف از درد غربت کهکشان آتش گرفت رفت سمت آسمان روحت! زمین از شرم سوخت در زمین جسم تو گم شد، آسمان آتش گرفت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
چنان که اهل بالا گشت آدم در غمِ زهرا بهشتی نیست آنکس که نباشد آدم زهرا خدایش هر چه زیبائیست را بر فاطمه داده و خلقت را خلاصه کرده در سن کم زهرا کلامش را امامان هم به روی دیده بگذارند به دوش سیزده معصوم باشد پرچم زهرا نبین مثل مُحَرم نیست خیل زائرانِ غـم کسی که هست مَحْرم اشک دارد در غم زهرا یقین بالاتر از این غم نباشد در همه عالم محـرم اشک میریزد برای مـاتمِ زهرا بفرمائید روضه، آدرس هم خانه مولاست و مـولا آه میگـیرد ز لبـها با دم زهـرا چو شمعی که دمادم قطره قطره آب میگردد علی میسوزد از غم پیش اشک نم نم زهرا چه روزی بر سرش آورده آن نامردِ نامحرم که تنها فضه گشته بین خانه محرم زهرا در و دیوار این خانه شهادت میدهد روزی که چل نامرد همدست اند در قدِّ خم زهرا نمی دانم چه بر جانش غلافِ قنفذ آورده که بر زخم تنش، مرگ است تنها مرهم زهرا
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با او
تا سـحـر را گـرفـتـهانـد از ما چـشـم تر را گـرفـتـهانـد از ما کـنج عـزلت نـشـسـتهایم، آری بـال و پـر را گـرفـتـهاند از ما چون درختی که پیر و خشکیده برگ و بر را گـرفـتهاند از ما مـا گــدایـی بــلــد نـبــودیــم و پـشـت در را گـرفـتـهاند از ما بس که نا شکری از بلا کردیم دردسـر را گـرفــتـهانـد از مـا لب مـرز مـیـان ما بـسـتـهست این گـذر را گـرفـتـهانـد از مـا ما فـقـیـران به فکـر عـقـبـائـیم چـارهای نـه؛ نـمانـده انگـاری تـو که از این دلـم خـبـر داری همه رفـتـنـد و من هـمین جایم تـکـیـه دادم بـه کـنـج دیـواری شب به دست خودم ادب کردم چـشـم وا مانده را ز کم کاری دست خـالـی رسـیـدهام ایـنـجـا تـا شــنـیـدم شـمـا خــریــداری این دلـم را بـخــر گـرفــتــارم تا نـدادم به دسـت خـود کـاری تـو بـزرگ قــبـیـلـهای زهــرا کافی است از تو یک نگاه، آری جان به جان آفرین که میدادم این کـرم خـانـهای که وا کرده خـشـت اول عـلـی بـنــا کـرده خـانـه را دسـت فـاطـمــه داده لـطـف زهــرا مـرا گـدا کـرده فاطـمه جای خود که سنگم را فــضــۀ خــادمــه طــلا کــرده نام زهـرا که بـاطـنـاً سِرّ است حــاجـت عــالــمـی روا کـرده هر زمان روضه میروم حتماً شـک نـدارم که او صدا کـرده گـریـه کـنهای بـچـههـایش را سـر ســجــادهاش دعــا کــرده با خجـالـت به یاورش میگفت یک به یک درب خانۀ انصار رفـتـهای وا نـکـردهاند انـگـار نیمه شب شد دوباره زهرا جان همه خـوابـیـدهانـد و تـو بـیدار جـان من در میآیـد از تـن؛ آه جابجا میشـوی تو که هر بار بسـترت را بـیا و جـمعـش کن سـقـف خـانـه شـده ســرم آوار پیـش زینب کمی بخـنـد، اصلاً شـده حـتـی اگر چه بـالاجـبـار این شـب آخـری نـفـس هـایـت جان من را به لب رساند اینبار بعد از این قاتل علی اینهاست در و دیوار و کوچه و مسمار تا هـمـیـشه عـلـی بـدهـکـارت
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شکستنات کمرم را شکست فاطمه جان! علی کنار تو از پا نـشست فاطمه جان! تمام ماحـصل عـمرمان در این نه سال هر آنچه بافته بودم گسست فاطمه جان! هجوم و هـیزم و بیحـرمتی بعـید نبود از آن جماعت آتش پرست فاطمه جان! رفـیـق راه عـبورم شده است نـامـردی که راه را به تو در کوچه بست فاطمه جان! نشسـته بر رخ تو جای پـنج انـگـشتـش چهها ندیدی از آن ضرب دست فاطمه جان! کجـاست هـدیـۀ شـام عروسیات بـانو؟ بگو به گوش علی هرچه هست فاطمه جان! بگو چـکـار کـنم با خودت مرا بـبری؟ مدینه بیتو عذاب آور است فاطمه جان!
: امتیاز
|
ترسیم مصائب حمله به خانه و جسارت به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
خـیـر با اولاد شـر درگـیر شد آه بـا سـیـل شـرر درگـیـر شد کم کم آوردنـد هـیزم پـشت در خانه با موج خـطر درگیر شد ســاقـۀ گـل زیـر پـا افـتــاد، آه یاس حـیـدر با تبر درگـیـر شد آتـش بـیـداد بـالا رفـت و بـعـد شعلهها با موی سر درگیر شد بازویش با ضربههای پشتِ هم سیـنهاش با میخ در درگیر شد ناگهـان مادر زمین افتاد و بعد نالههـایش با جگـر درگـیر شد راه بـنـد آمـد، نـمیدانم چه شد حوریه با خیل شـر درگیر شد کوچه من را تا دل گودال برد لشکری با یک نفر درگیر شد شـمـر آمـد در مـیـان قـتـلـگـاه دست او با موی سر درگیر شد خنجری با حنجری درگیر شد خواهـری بالای مقـتل پیـر شد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
سلام حضرت مادر فدای درد و غمت چه گریهها که نکردم برای عمر کمت امــیــدوار نـگـاهـت بـگــو کـجــا دارد به غـیر سـایۀ پُـر مـهـر خـانۀ کرمت؟ هـمیـشه سـهـم گـدای تو شـادمـانی بود فدای این همه احساس و لطف محترمت نــفــس بــریـدۀ ایـن روزگـار نـا امـنـم نفس بده به من و روزگار من به دمت به وقـت صبـح قـیامت شـفـاعـتـم با تو به «یاعلی» من از این لحظه میدهم قسمت در آفــتـاب ســیــاه قــیــامـت کــبــری قرار فـاطـمـیـون هـست سـایـۀ عـلمت تو ای کـبـودترین آیـهها بگـو که عـلی لحد چگـونه گذارد به روی قـد خمت؟ رسـیدهام به مـدیـنـه از آسـمـان خـیـال و باز غرق سؤالم، کجاست پس حرمت؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فاطـمـه جـلـوۀ بـاقـی ازل تـا ابـد اسـت آی مردم! بخدای احـد! او هم احد است قامت سرو خودش را به علی داد و خمید راز زیبایی دریا به همین جزر و مد است از غـذای حـسنـیـنش زد و بخشید به ما مادر ما به خدا مـادریاش را بلـد است جامـه نـو به تن فـضه و اسـمـا میکرد بانویی که به تنش پـیرهنی از نمد است به فدک کار ندارد هـدفش نام عـلیست نکند فکـر کنی در طلب یک سند است گر علی پیکر یک عبدود انداخت به خاک پشت در فاطمه درگیر چهل عبدود است لال باد آنکه ازو شاهد حرفش را خواست آنچه صادر بشود از لب او مستند است نـبی از خانه او دست به سیـنه میرفت تو ببین خانۀ زهرا شرفش تا چه حد است شـأنـی از تـربـت اربـاب فــراتــر دارد خاک آن چادر خاکی که به زیر لگد است بین دیـوار و در خانه چه آمد به سرش مدد از فضه گرفت آنکه به عالم مدد است
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
همینکه زود بمیرم بِجای تو، کافیست همینکه جان بدهم در عزای تو، کافیست بـرای هـر تـپـشِ من تـبـسـمی بس بود برای هر نفـسِ من هـوایِ تو کافیست قسم به نقطۀ فاءِ تو کارِ من گـیر است بـرای نـافـلـههـایم هـجای تـو کافیست مدیـنه سـیر شده؛ شهـرِ دیگـری برویم چه غم که گفته اگر هایهایِ تو کافیست بـرای سـاخـتـنـم بـا غـمِ مـدیـنـه بـمـان بـرای سـوخـتـنم انـزوای تو کـافیست بمـان که با تو بـمـانـد تـوان به زانـویم بمان که بیکسیِ مرتضایِ تو کافیست بــمـان و آه بـکـش بـا خــیـالِ قــنـداقـه برای محسنم این لای لایِ تو کافیست بـرای آنکه بفـهـمـم چه آمـده به سـرت لباسِ سرخِ تو کافیاست جایِ تو کافیست صـدای آیــنـۀ خُــرد مـیدهـی ای وای به شب نشینیِ ما این صدایِ تو کافیست خـجـالـتـم نـده با این نَـفَس نَـفَس زدنت که وضعِ سینهات از وای وایِ تو کافیست نمیرسـید به من زورشان و فـهـمیـدند برای کُـشتـنِ من ماجرای تو کافیست تو شیشه بودی و یک سنگریزه هم بس بود کسی نگفت که حالِ عزای تو کافیست کسی نگفت که نامرد آتشت بس نیست کسی نگفت مزن ضربِ پایِ تو کافیست کسی نگـفت مغـیره به تازیـانه مکـوب کسی نگفت که برگی برای تو کافیست کسی نگفت که قـنـفـذ غلاف را بردار نزن نزن نزن این ضربههای تو کافیست کسی نگفت به غیر از یهودیِ این شهر که گفت غربتِ خیبر گشای تو کافیست تو را زدند و شکستی و من زمین خوردم تو را زدن همین هفت جایِ تو کافیست تو را زدنـد و لـبِ تو نـکـرد نـفـریـنی که آهی از تو برای خدای تو کافیست ******** پس از تو دخـتـرِ تو داد میزنـد نزنـید حـسین داغ تو واغـربتای تو کافیست برای آنکه سـپـاهی غـنـیـمـتت بـبـرنـد هـزارو نهصد پنجاه جای تو کافیست گـلـیم، پاره عـبایی، حـصیر، زیرانداز یکی اگر که شود بوریایِ تو کافیست
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را کز آتش دل کردهام روشن چراغ آه را از بسکه دود آه من گـردید سدّ راه من در کوچههای شهر خود گم کردم امشب راه را گفتم به شب زاری کنم خون جگر جاری کنم صبح آمد و دادم ز کف این رشته کوتاه را باید که اسرار درون از سینهام ناید برون ورنه به آتش میکشم با ناله مهر و ماه، را از شدت اندوه و غم ریزد نیستان را بهم در بند بیند شیر اگر بر جای خود روباه را تا محرم اسرار من با بذل جان شد یار من بر راز گوئی، کردهام پیدا درون چاه، را رزم آوری آزادهام امـا ز پــا افــتـادهام زیرا که از کف دادهام دخت رسول الله را هر گه که با سوز درون از خانه می آیم برون چشمم شود دریای خون بینم چو آن درگاه را میثم اگر روشن دلی خوش دار کز راه علی دشـمن به آگـاهی برد یـاران نا آگـاه را
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
الله اکبر! فـاطـمه بـال و پـرش سوخت جان مدینه سوخت و پیغمبرش سوخت الـلـه شــد مــحــصــور در الّا و لابــد زهرا ولایت داشت پای حیدرش سوخت با « اَشهـدُ اَنَّ مُحـمّد» رفـت از هـوش بر روی جسم نیمه جانش دخترش سوخت پـهـلـو به پـهـلـو کـاشـکـی میشـد اقـلاً هرکس کنارش بود، پای بسترش سوخت رویـش نـشد زهــرا بـگـویـد بـا مـؤذّن یک سوم از تفسیرهای کوثرش سوخت رویش نـشد زهـرا بگـوید پـشت آن در راهش به آتش خورده بود و معجرش سوخت “حَیَّ عَلی خَیرِ العَـمَل”! بس کن مؤذّن ارباب دیده پشت آن در، مادرش سوخت
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
از برم بانویِ خوبیها به دریا میروی؟ کندهای از خاک و تا عرشِ معّلا میروی؟ لحظههایِ آخر است پنهان نکن رخسارِ خود فارغ از دلبستگی از دارِ دنیا میروی؟ خندههایِ تلخِ تو بدجور حالم را گرفت روحِ من، ریحانِ من تا سمتِ طاها میروی؟ هیچ میدانی پس از تو مرتضی دق میکند؟ از کنارِ من به سرعت، جانِ زهرا میروی؟ بیبی عالم! حلالم کن که در پیشم زدند با تنی غرقِ کبود و پُر ز غمها میروی؟ کودکانت را ببین افتادهاند سر خوردهاند بیحسین و زینبت بانو تو آیا میروی؟ اندکی آرام تر؛ تعجیلِ تو از بهرِ چیست؟ بیهیاهو در دلِ تاریکِ شبها میروی؟ کاش میمـردم نمیدیـدم پرِ پـروازِ تو از برم پرپر زنان بالا و بالا میروی؟
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آدم که عاشق میشود فکر خطر نیست در عاشقی اصلاً ضرر مد نظر نیست »دربدری دارد به دنبال خودش عشق« عاشق نـبوده آنکـسی که دربـدر نیست پـشت سـر پـروانـه دریـا هـم بـریـزی پـروانه برگـشتی نـدارد تا سحر نیست پـروانه را دیـدم که خاکـسترنـشین شد پروانه یادم داده عـاشق فکر پر نیست قـدر جـوانی را بـدان و گریه کن باش من شک ندارم وقت پیری بیاثر نیست من گریه کردم هر کجا، قـلـبم شکسته پس گریههای من کم از شق القمر نیست گـریه بـرای ایـن تـبـار مـحـتـرم بـود! سرتا سرش سود است و اصلاً هم ضرر نیست غیر از تو خرج هرکه شد خونش هدر رفت خونی که میریزم به پات اسمش هدر نیست دارم مــقــرب مـیشـوم بـیـن گـدایــان با این که در عالم گدائی معـتبر نیست این کاسه را باید پُر از مهر عـلی کرد اینجا گدا اصلا به فکر سیم و زر نیست بنـشین و اینجا گریه کن آن جا بخندی فردا که محشر شد خبر از چشم تر نیست حـتی صدایـش در نـیـامد پـشت آن در جانم به زهرا که مثالش در بشر نیست آتش به دامـانش گرفـت پایش نـلـرزید گفتم کسی که عاشق است فکر خطر نیست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
وقتی که بغض گریه درون صدا شکست انگار پایههای عرش، به دست خدا شکست تقدیر دل، شـکـسـتـه شـدن بـود از ازل از ابـتـدا شـکـست که تا انتـها شکـست آن قـدر پـردههـای غـم او ضـخـیم بـود حتی در این مواجهـه باد صبا شکـست این اشـک و آه، منـتـظـر یک اشارهاند در شور روضههاست که آب و هوا شکست باید پس از دوماه عـزا، تازه گریه کرد تازه حریم حـرمت خـیـرالـنـسا شکست این غـم کجا برم که پس از رحلت نبی سنگ سـقـیـفه سـیـنۀ آئـیـنه را شکـست هر قطرهای که میتکد از چشمهای ما دارد به لب سؤال که آن در چرا شکست؟ هیزم، غلاف، میخ و دری نیمه سوخته بازو جدا و سیـنه و پهـلو جدا شکـست دسـت دعـا گـرفـت بـگـویـد کـه یـا إلـه حــتـی إلـه نـیـز مـیـان دعــا شـکـسـت
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
پُر شدم از غصّه و اندوه و غم بانوی من پیکرت بدجـور پیچـیده بهـم بانوی من این کبـودیها؛ تـوانم را ربـوده فاطمه تار میبیـنم تنت را؛ محـترم بانوی من پوستی بر استخوانت مانده بود و آب شد کن دعا! تا زودتر بر تو رسم بانوی من سینهام تنگ و نفس تنگ و دو چشمم لالهگون دیده وا کن زندهام گردان به دم بانوی من خونِ پهلوی تو با آب روان مخلوط شد من گریبان خودم را میدرم بانوی من لیلۀ قدر علی مخفی شدی در زیر خاک تا بگویند: شیعیان ای بیحرم بانوی من
: امتیاز
|
مناجات فاطمیه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
تصویرِ هجرِ تو که به ذهنم خطور کرد آهِ فــراق «آیـنـهام » را نَــمــور کـرد جز اشک چیست چارۀ یوسفندیدهها! یعـقـوبِ چشمهایِ مرا گریه کور کرد بین من و تو پردۀ عـصیان حجاب شد ما را گـناهکـاریمـان از تـو دور کرد یکبـار هـم گـنـاه مـرا رویِ من بـیار آخر خـدا چِـقَـدر شما را صـبـور کرد در راه دوست هرچه هزینه دَهی، کم است اصلاً به پـای یـار نـبـاید قـصور کـرد تمـرین “سـوخـتن” به تـماشا نـمیشود باید مـیان شـعـله همین را مـرور کرد مست از شرابِ عشق به آغوش شمع تاخت پروانه سوخت، مِیکده را غرق نور کرد گاهی صلاح طفل به تـنبـیهِ والد است باید به سـر به راه شدن گـاه زور کرد دست از تَعَلُّقات بِکش، وصل را بگیر رودی به بحر ریخت که از شِن عبور کرد شرط ورود وادی حق؛ پابرهنگی است باید کـلـیـموار عـزیـمت به طـور کرد هجـران بس است ای پسر فـاطمه، بیا شاید که مرگ جسم مرا سهم گور کرد! ما را به حق روضۀ زهرا، درست کن حوریّهای که در دل آتـش ظهـور کرد آئـیـنـۀ زلال نـبـی پـشـت در شـکـست این شیشه را چگونه علی جمع و جور کرد!؟
: امتیاز
|
مناجات فاطمیه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
یار ما هر نیمهشب که بر سر سجاده است آنقـدر آقـاست یاد قوم نوکـرزاده است گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه نیست ما نمیخواهیم ورنه لطف او آماده است گریههایم کم شده یعنی که بیبرکت شدم بیحیایی من آخر کار دستم داده است به دل سنگی من این حرفها سودی نکرد حل کار سنگ کی در طاقت سمباده است امر مولا روی چشم و نهی مولا روی چشم کار سختی نیست اصلا،عبد بودن ساده است در تمام سالها من فکر خود بودم ولی او دم خیمه به شوق دیدنم اِستاده است فاطمیه جمع را یک کربلا مهمان کنید قلب ما سینه زنان دربه بدر آن جاده است بوی دود از خانه مولا به عالم میرسد بوی دود از چادر آن بانوی آزاده است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فـاطمیه به خـدا بـزم خـدای زهـراست روضه و نوحه و اشکم به عزای زهراست یک به یک فوج ملائک به زمین میآیند با ادب بر لبشان ذکر و نوای زهراست اگر از چشمِ دِلت بِنگَری و گوش کنی کل عالم به خدا غـرقِ ندایِ زهراست هر که نوکر شده از بهر عزایِ زهرا در قیامت به خدا تحتِ لوایِ زهراست نیست بالاتر از این غم به خدا هیچ غمی رنگ خونی که به میخ است برای زهراست ای خدا شاد نما قلبِ حسن،قلب حسین شادی زینب و آنها به شِفایِ زهراست شکرُلِالله که به این فاطمیه عمر رسید این کرَم از کرَمُ لطفُ عطایِ زهراست
: امتیاز
|
ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
کار داریم در این شعـر فـراوان با دَر گـوئـیا خورده گره با غـزلِ مولا، در وَ قـسم بَر ترکِ کعـبه که حتی دیـوار میشد از عشقِ علی پیشِ علی دَرجا در جـانـشینِ نـبـیالله که شـد روزِ غـدیـر خستـگیهای پیـمبـر همه شد یکجا در شهر علم است نبی شهرِ طرب انگیزی که برایش به خدا هست عـلی تنها در مینشـستند یتیمان همه شب منتـظرش خـیـره بر در هـمگی تا بـزنـد بابا در چیره بر قـلعـۀ قلبِ همِگـان شد وقـتی کَـنده شد با دَمِ یا فـاطـمهاش از جا در شُد دَرِ قـلعه ز جا کَـنده ولی مرغِ دلم ناخـود آگـاه سفـر میکـند از در تا در نکـند در غـزلـم بـسـته شود دسـتانـش نـکـنـد در غـزلـم بـاز شـود بـا پـا در میخِ در داغ شد و مادرمان زخمی شد او کنون تکـیه به دیوار نـماید یا در؟! آنچنان با لَگدی باز شد آن در که همه فکـر کـردند که دیـوار یکی شد با در آه! سادات ببـخشـند ولی خـورد زمین در همین فاصله هم کنده شد از لولا در رد شدند آن همه نامرد از آن در با پا تـا که افـتـاد بـه رویِ بـدنِ زهــرا در بچه سید نشدم دستِ خودم نیست ولی وسـطِ روضه دلـم گـفت بگـویم مـادر کربلا جلوۀ هفـتاد وسه تَن میشد اگر انـدکی تاب میآورد در آن غـوغا در آه! ای فاطـمه؛ ای عـلتِ لبـخـندِ عـلی رفتی و بعـدِ تو انداخت زِ پا او را در ما فـقـیـریم و یـتـیـمـیم و اسـیریم همه جز تو فـریادرسی نیست بیا بُگْـشا در با دعای فَرَجت از خودِ خورشید بخواه تا کـمی بـاز کـند روی هـمه دنـیـا در
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
هر چند گنهکار و شرمنده و گمراهیم تا فـاطـمه را داریم محـبوبه درگـاهـیم از آتـش دوزخ مـا داریـم امــان نـامـه از معـجـزۂ نـام پُـر بـرکـتـش آگـاهـیـم ایکاش دو روزی در همسایگیاش بودیم عمریست که غمگین از این حسرتِ جانکاهیم تا ذکر قنوت او از جان برسد بر گوش محتاجِ دعا بیدار؛ شب تا به سحرگاهیم ما داغِ جوان دیدیم! عمریست عزادارِ آن مادر مظلـوم و عـمرِ کم و کوتاهیم ای بشکـند آن دستِ بیعـت شکـنِ ظالم بیطاقت و بیتاب از آن سیلیِ ناگاهیم ما را غم سنگینِ «یا فضه خُذینی» کشت دلسوخـته داغِ شـش مـاهۀ دلخـواهـیـم پیراهن مشکی را با اشک به تن کردیم ما إذن عزاداری از فاطمه میخواهیم!
: امتیاز
|